• تاريخ: دوشنبه 18 بهمن 1389

بصيرت در نهج البلاغه - محمد قرباني مقدم


           

بصيرت در نهج البلاغه

 

 

 

 

 

محمد قرباني مقدم

 

 

مقدمه

 

انسان به‌حكم فطرت علاقه به ترقي، تعالي و تكامل دارد و چون تعالي وابسته به حركت است، در نتيجه هركس بخواهد در مسير رشد قرار گيرد بايد راه خوب را "خوب " بشناسد‏ تا بتواند به رهسپاري خود اطمينان يابد و به اندازه‌اي پشت‌كار داشته باشد كه موانع، او را از تحرك منصرف نكند.

 

به دليل اهميت اين موضوع، يعني شناخت راه و چگونگي تحمل آن، ما نيز بر آن شديم تا از نمونه‌ي كامل صبر و بصيرت بر صراط مستقيم الهي يعني اميرالمؤمنين علي(ع)مدد بگيريم؛ "وَ لَا يَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ إِلَّا أَهْلُ الْبَصَرِ وَ الصَّبْرِ وَ الْعِلْمِ بِمَوَاضِعِ الْحَقِّ ... " اين فراز، قسمتي از خطبه‌اي است كه پس از اولين جنگ مولاي متقيان(ع) (جمل) و رسيدن حضرتش به خلافت صورت گرفته است. جنگ جمل، در حقيقت اولين كارزارِ داخلي مسلمانان بود و البته داراي مختصات خاصي مي‌باشد زيرا از حالتِ تقابل حق و باطلِ خالص در آمده و هر دو طرف داعيه‌ي اسلام‌خواهي و حق‌طلبي دارند. در حقيقت اين امام علي(ع) بود كه چگونگي مواجهه با چنين صحنه‌هايي را براي اولين بار به منصه‌ي ظهور رساند.

 

از همين رو، در شرح ابن‌ابي‌الحديد معتزلي از قول امام شافعي نقل شده است كه "اگر علي نبود چيزي از احكام اهل بغي شناخته نمي‌شد ".

 

علي(ع)، به عنوان سردار شناخت "مسلمانانِ از راه‌بريده " و سردمدار راه‌شناس و راهنماي مقابله با "از راه بريده‌هاي فتنه‌گر " براي به دوش كشيدن اين علم و ادامه‌ي اين راه، دو صفت را ضروري معرفي مي‌كند؛ بصيرت و صبر.

 

اما راستي‌ها؟! بصيرت و صبر چيست و از چه مقوله‌اي است؟ چه نقش و جايگاهي در دين، دنيا و زندگي روزانه‌ي انسان ايفاء مي‌كند؟ و كدام بخش از روند رو به رشد سير آدمي را شكل مي‌دهد؟

 

بايد گفت: اين دو، نه جزو دين و آيين زندگي محسوب مي‌شوند و نه خارج از آن؛ بصيرت و صبر هم همه‌ي دين است و هم غير از آن. آنگونه كه در واقع روح ايمان و جان‌مايه‌ي زندگي است. نيل به سوي رشد و تعالي بدون اين دو، جسمي بدون جان و صورتي بر خاك‌افتاده است كه بي‌ترديد فاسد خواهد شد. بله، دقيقاً به همين خاطر، بصيرت هم همه‌ي دين است و هم غير از آن؛ زيرا روح، اعضاء و جوارح يك پيكر نيست، كه مقوم يك پيكره است: روح، خاصيت بخش و مُحرك اعضاء يك بدنه است. جسد بي‌روح و جان، هر اندازه نيز زيبا و خوش‌تراش باشد خاصيتي ندارد، چندان‌كه ماهيتي؛ او كالبدي از حركت افتاده است: چشمش نمي‌بيند، هرچند خوش‌خط ‌و‌خال‌ترين چشمان باشد، گوشش نمي‌شنود، گرچه امواج صوتي خروشنده و خراشنده باشد، و دست‌ها و پاهاي فلج نيز با آنكه فربه و گوشت‌آلود باشند، فقط بار را سنگين‌تر مي‌كنند؛ مگر اينكه روح به پيكر پكر دميده شود.

 

به هر حال؛ حيات طيبه كه خود در پرتو ايمان حاصل مي‌شود ، از نور بصيرت روشني مي‌اندوزد (فَإِنَّ نُورَ الْبَصِيرَةِ رُوحُ الْحَيَاةِ الَّذِي لَا يَنْفَعُ إِيمَانٌ إِلَّا بِهِ )، و صبر در اين ميان نقش "سر " را عهده‌مند است؛ مركز فرماندهي و پيوند روح و جسم...

نه اينكه بگويم دست و پا يا ساير اندام دين، اهميتي ندارند، نه! آن هم به جاي خود، اما چه بسا حضراتي كه تنها به "پا "ها و "دست "ها و "چشم " و چراغ دين پرداخته‌اند، اما همه‌ي اينها بدون روح، به كدامين درد مرهم مي‌نهند؟ آيا بدون صبر مي‌شود آن‌ها را كنترل كرد؟ يا فارغ از بصيرت و هوشمندي، مديريت‌پذير خواهند بود؟ مرور دقيق (مداقه) و موشكافانه‌ي اين دو مهم، از ضروريات يك جامعه‌ي ديني و ولايي باشد ...

 

در اين نوشتار سعي شده است با مراجعه به نهج البلاغه، ابتدا بصيرت به طور كامل، معنا، و راه‌كارها و ابزار كسب آن، معرفي و سپس به بيان آفات آن پرداخته شود. در ادامه با اثبات جدال و جنجال همواره ميانه‌ي حق و باطل، ضرورت استقامت در اين مصاف نفس‌گير و البته لزوم صبر و بصيرت در اين مسير بررسي شده و در پايان با يادي از بصيرت‌وَشاني چون عمار ياسر، مالك اشتر و ... جلوه‌هاي بصيرتي و هوشياري آنان در نهج‌البلاغه تأمل شده است.

 

نكته‌اي كه دانستنش خوبيت دارد اين است كه نظرات و توصيه‌هاي حضرتش در مورد نوشتار ما، يعني بصيرت، نظريه‌هايي صرفاً تجريدي نيست، يعني ايشان بيرون گود در كنج كتابخانه يا مدرسه‌اي نشسته باشد و در فضاي ذهني خودش با ترسيم نقشه‌اي، بصيرت و فتنه و ... را توصيف كند، به هيچ عنوان، بلكه او با همه‌ي اين مفاهيم درگير بوده و اصلاً دردكشيده‌ي اين مصائب است.

 

نكته‌ي ديگر اينكه: چنين نيست امام علي(ع)در نهج‌البلاغه فصلي باز كرده باشد و با ذكر مقدمه و مؤخره‌اي درباره بصيرت سخن‌رانده باشد، نه‌خير، نه در موضوع مورد بحث ما و نه در موضوعات فراواني كه در اين كتاب شگفت مطرح شده، چنين شيوه‌اي ملاحظه نمي‌شود (همان‌طور كه قرآن كريم چنين است). روش سخن امير بيان(ع) شيوه‌ي حكيمانه‌اي است؛ عبور از مقدمات و قرار گرفتن بر روي نتيجه. حضرت، خواننده (يا شنونده) را منتظر ريش جنباندن‌هاي عالمانه نمي‌گذارد، بلكه صاف و پوست‌كنده، آنچه ضرورت دارد را بيان مي‌كند . با اين توصيفات به نظر مي‌رسد درس نهج‌البلاغه‌شناسي پيش‌نياز هرگونه بحث موضوعي برگرفته از اين نسخه‌ي شفابخش است.

 

عجالتاً بايد دانست كه نهج‌البلاغه گزيده‌اي از سخنان امام علي(ع)است كه توسط سيد رضي جمع‌آوري شده است. سيد رضي - از آنجا كه خود اديب بوده است- بيشتر به آن جنبه از سخنان اميربيان(ع)توجه داشته و در صدد جمع آوري‌اش بوده كه از لحاظ فصاحت و بلاغت جايگاه برتري داشته است و دقيقاً به همين منظور نام آن را نهج‌البلاغه نهاده است. لذا از ميان صدها خطبه و نامه و حكمت به همين تعداد محدود در اين كتاب بسنده كرده است اما .... مگر مي‌توان كلام علي (ع) را - هرچند در اوج زيبايي باشد- از حكمت جدا ساخت؟ مگر مي‌توان نسخه‌اي در نهج‌البلاغه يافت كه شفابخش درد امروز جامعه نباشد هرچند ‌اديبان با ديده‌ي ذوق به آن بنگرند؟ چه آنكه كلام او محصور عصر خاصي نيست. كلام او اصلاً برتر از زمان و مكان است. آمد و شد شب و روز و تغييرات كهنه‌ساز اين دو رفيق در ساحت طراوت و تازگي عبارات امام زمان و مكان علي (ع) راه ندارد و هرگز نمي‌توانند به اسارتش گيرند.

 

ابن‌ابي‌الحديدمعتزلي در شرح نامه‌ي35 كلام مولا(ع)را چنين توصيف مي‌كند:

"فصاحت را ببين كه چگونه افسار خود را به دست اين مرد داده و مهار خود را به او سپرده است. نظم عجيب‌الفاظ را تماشا كن؛ يكى پس از ديگرى مى‏آيند و در اختيار او قرار مى‏گيرند، مانند چشمه‏اى كه خودبه خود و بدون زحمت از زمين بجوشد. سبحان‌اللَّه! جوانى از عرب در شهرى مانند مكه بزرگ مى‏شود، با هيچ حكيمى برخورد نكرده، اما سخنانش در حكمت نظرى بالادست سخنان افلاطون و ارسطو قرار گرفته است؛ با اهل حكمت عملى معاشرت ننموده، اما از سقراط بالاتر رفته است؛ ميان شجاعان و دلاوران تربيت نشده (زيرا مردم مكه تاجرپيشه بودند و اهل جنگ نبودند)، اما شجاع‌ترين بشرى كه بر روى زمين راه رفته است از كار در آمد. از خليل بن احمد پرسيدند: على عليه السلام شجاع‌تر است يا عنبسه و بسطام؟ گفت: "عنبسه و بسطام را با افراد بشر بايد مقايسه كرد، على مافوق افراد بشر است. " فصيح‌تر از سحبان بن وائل و قُسّ بن ساعده، اين مرد است و حال آنكه قبيله‌ي او قريش، افصح عرب نبودند؛ افصح عرب "جرهم " است هرچند زيركى زيادى ندارند ... "

 

ويژگي اين نوشتار كثرت استشهاد به جملات نهج‌البلاغه است، به طوري كه در هر موضوعي، به چند فراز از سخنان امير بيان (ع) اشاره شده است. بناي ما بر آن بوده است كه هر آنچه مي‌توان از نهج‌البلاغه در اين موضوع بهره گرفت، ذكر كنيم، تا صورتِ فرهنگ‌نامه‌ي موضوع خودش گيرد و ياري‌گر خوبي براي طالبان حقيقت و تحقيق بيشتر در اين زمينه باشد. به همين خاطر، مجال توضيحِ بيشترِ هر كدام از سخنان مولا، از ما گرفته شده و آن را واگذار به روشني و گويايي عبارات اين كتاب جاويد مي‌كنيم كه هر چه زمان بَرَش بگذرد، گويا سخن امروز است.

 

اميد است اين وجيزه، گامي هر چند كوتاه امام محكم در آستانه‌ي استمداد از نهج‌البلاغه‌ي شريف در صحنه‌ها و عرصه‌هاي فكري و اعتقادي از يك سو و بصيرت‌افزايي جامعه در ساحت طبقه‌ي نخبگان از جنبه‌ي ديگر محسوب گردد و خاضعانه در پيشگاه ميمنت محضر امام عصر (عج) مقبول افتد؛ كه، يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِين‏ .

 

 

بصيرت

 

بصيرت در لغت به معناي ادراك قلبي آمده است:

بصيرت و بصر (به فتح باء و صاد) براي قوه‌ي مدركه‌ي قلب استعمال مي‌گردد ؛ آنچه كه در قلب نسبت به دين و حقيقت امر شكل مي‌يابد. به ديگر سخن، به گونه‌اي دلالت و راهبري نمودن است كه چيزي "آنگونه كه هست " ديده شود. اين نيست مگر همان نور قلب؛ چون بصر كه (تلألؤ) نور ديدگان باشد.

 

در برخي منابع ، هرچه كه به عنوان سپر پوشيده شود (مانند زره)، بصيرت نام مي‌گيرد. بر همين اساس است كه در فقرات برخي ادعيه، از محبوب عالميان خواسته مي‌شود كه دين را مملو از "بصيرت " قرار دهد.

 

شهيد مطهري قائل است بصيرت دو نوع داريم : بصيرت در دين و بصيرت در عمل؛ شناخت احكام دين و اطلاع كافي از امور ديني به ويژه از حلال و حرام: بصيرت در دين ناميده مي‌شود و بصيرت در عمل يعني اطلاع از مصالح و مفاسد امور و شناخت اولويت‌ها. در آخر اينكه ، گاهي نبود نقص يا اشتباه در يك علم بصيرت ناميده شده است.

 

بنابراين، بصيرت ديني را مي‌توان شناخت دقيق و قلبي انسان از موقعيت‌ها، زمان‌ها و مكان‌ها به منظور جلوگيري از افتادن در دام فتنه‌هايي دانست كه باعث انحراف و زيان وي مي‌شود.

 

البته بصيرت -مانند بسياري از مقوله‌ها- داراي ابعاد مختلفي است. از اين رو ممكن است شخصي در يك بعد بصير باشد اما در بعد ديگر نتوان اين صفت را براي او شمرد. بعضي از اين ابعاد عبارتند از: بصيرت در هدف، در وسيله، در شناخت دشمن، در شيوه‌ي دشمني دشمن، در شناخت موانع راه، در شناخت ضد اين موانع، در شناخت اولويتها و ...

 

 

مواطن بصيرت

 

از مدّنظر خارج نساختن اين نكته ضروري است كه همراهي دمادمِ بصيرت، شرط حيات طيبه است، چه آنكه قبلا بيان شد، روشني فكر و دل، روح ايمان و زندگي است و دمي بدون آن به سر بردن جايز نيست، اما در زندگي گردنه‌هاي خطرناكي است كه فقدان قلبي سرشار از نور و بينش براي همه مخصوصاً نخبگان بسيار گران تمام مي‌شود. لحظاتي كه ناممكن است در طول عمر افراد، چندين مرتبه تكرار نشود. اين مواقع عبارتند از : شبهه‌ها و فتنه‌ها.

 

استادانه بايد عنوان نمود، عملكرد خواص به دليل شاخصه‌ي "تأثير گذاري " و "الگودهي " براي ساير طبقات شهروندي ، بايد از چنان دقت و فهميدگي [مي توانيد بخوانيد، بصيرت] برخوردار باشد تا مسير حركت يك جامعه را در راستاي موضع گيري و مقابله با فتنه‌ها و نيز شناخت و تشخيص شبهه‌ها تعيين و هموار نمايد. چه آنكه، سياست گذاري و تصميم گيري‌هاي عوامانه و عاميانه در كارزار فتنه و شبهه (كه فاصله‌ي بين خط و خطا را يك "الف " ترسيم مي‌كند)، بسي حياتي و اساسي مي‌نمايد. از اين رو، وجود بصيرت، هرچند ارزش هر عملي را مضاعف مي‌كند ، اما دو مقام است كه قدم برداشتن با بصيرت فوريت ويژه‌اي مي‌طلبد: شبهه‌ها و فتنه‌ها.

 

 

الف) شبهه‌ها

 

"شبهه " به هر آن چيزي گفته مي‌شود كه به خاطر شباهتش با حق ايجاد اشتباه كند. اين شباهت و اشتباه كه در زمينه‌هاي مختلف فكري، سياسي، اعتقادي و اجتماعي روي مي‌دهد، مي‌تواند ناشي از وجود درصدي از حقانيت در امر شبهه‌ناك باشد. به عبارت روشن‌تر شبهه وقتي كارآيي لازم دارد كه تماماً باطل نباشد. بنابراين بصيرت قلبي و قدرت تميز حق از باطل، در اين هنگامه جداً به كار مي‌آيد.

 

علي(ع) در بيان "علت عدم انتقال علم سرشار خود به پيروان خويش " به كميل‌بن‌زياد مي‌فرمايد: آناني كه زيركند تقواي اين علم را ندارند و آنهايي كه تقوا دارند بصيرت لازم را در مصاف شبهات دارا نيستند: كميل بن زياد داستان اين "درد دل " را به نحوي نقل مي‌كند كه دل هر انسان با احساسي را به جوش و خروش مي‌آورد و او را مي‌دارد تا براي افزايش بصيرت خود و راهكارهاي گسترش آن فكري كند. او مي‌گويد:  روزي يا شبي علي(ع) دست مرا مي‌گيرد، به بيرون شهر ميبرد و شروع به توصيه‌گويي درباره علم و شرح صدر و .... مي‌كند: " يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا فَاحْفَظْ عَنِّي مَا أَقُولُ لَكَ ... "

 

و بعد مي‌فرمايد:

"هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً وَ أَشَارَ إِلَى صَدْرِهِ لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً- بَلَى أُصِيبُ لَقِناً غَيْرَ مَأْمُونٍ عَلَيْهِ- مُسْتَعْمِلًا آلَةَ الدِّينِ لِلدُّنْيَا- وَ مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ بِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِيَائِهِ- أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ لَا بَصِيرَةَ لَهُ فِي أَحْنَائِهِ- يَنْقَدِحُ الشَّكُّ فِي قَلْبِهِ لِأَوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ أَلَا لَا ذَا وَ لَا ذَاكَ

(در حالي كه با دستش اشاره به سينه مباركش مي‌كند) بدان، در اينجا علم فراواني است و اگر افراد لايقى مى‏يافتم، تعليمشان مى‏دادم؛ آرى، تنها كسى را مى‏يابم كه زود درك مى‏كند ولى (از نظر تقوا) قابل اطمينان نيست، دين را وسيله‌ي دنيا قرار مى‏دهد، از نعمت خدا بر خلاف مصالح و منافع بندگانش استفاده مى‏كند و از دلائل الهى بر ضد اولياء حق كمك مى‏گيرد؛ يا كسى كه مطيع حاملان حق است، اما بصيرتى ندارد و نخستين شبهه و ايراد بذر شك در دلش مي‌كارد. بدان نه اين به درد مى‏خورد و نه آن.

 

البته هر كسي توان شناخت حق را از مشابهش (شبهه) ندارد، اين مهم از عهده‌ي افرادي ساخته است كه ابزار لازم را در دست داشته و به آن مسلح باشند. اين موضوع جايگاه خواص را برجسته و مسئوليت آنها را خطير مي‌كند؛ " فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللَّهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ وَ دَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى " ؛ عده‌اي به يقين رسيده‌اند و همين يقين، چون نور افكني راه را بر آنان روشن مي‌سازد و نشانگان راهنماي آن‌ها نيز در جهت هدايتي است كه پيدا كرده‌اند و معلوم است كه هم ايشان اولياء الهي‌اند.

 

در زمان برپايي حقّ يكي از راه‌هاي مبارزه با آن افكاندن شبهات است. اين امر به منظور ايجاد ترديد در فكر و دل مردم و ايجاد سستي در روند تكاملي جامعه‌ي ‌اسلامي است.‌چه آنكه گاه لازم نيست براي مقابله با يك حركت، زحمت اثبات خلاف آن را كشيد، بلكه تنها ايجاد ترديد كه خود به دو نحو صورت مي‌گيرد كافي است؛ ترديد در فكر، ترديد در دل. اولي با طرح انديشه‌هاي جعلي و مشابه حق (شبهه) صورت مي‌گيرد. و دومي با كشش‌هايي دنيوي و چشمك‌هايي از پول و مقام و ...

 

حكومت حقّ علي(ع) از اين امر مستثنا نبوده و آماج شبهات قرار گرفت. نهج‌البلاغه شبهه‌هاي فراواني را نقل مي‌كند كه خود اميرالمؤمنين(ع) غريبانه و هوشمندانه به تبيين آنها پرداخت. البته بودند تعداد قليلي از بصيرت‌مندان كه كمك‌كار او بودند. [وَ كَمْ ذَا وَ أَيْنَ أُولَئِكَ، أُولَئِكَ وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً] نقش عمارياسر در اين ميان برجسته بود.

 

در اين‌جا ذكر برخي گونه هاي مختلف شبهه خالي از لطف نخواهد بود چه آنكه يقيناً اين شبهات در طول تاريخ تكرار خواهد شد و در زمان ميدان‌داري حق نظاير آن براي ترديد‌افكني به بازار فكر و انديشه‌ي جامعه عرضه مي‌شود.

 

وظيفه بصيرت‌طلبان هر عصر و مصر اين است كه با مطالعه‌ي دقيق آن اولاً آمادگي برخورد با آن را كسب كرده باشد، و ثانياً براي مقابله با آن فكري انديشيده باشد.

1- شبهه‌ي خوارج در امر حاكم و حكومت؛

2- شبهه‌ي معاويه مبني بر دست داشتن علي(ع) در قتل عثمان؛

3- شبهه‌ي معاويه مبني بر هم‌طرازي با اميرالمؤمنين(ع) در فضائل؛

4- شبهه‌ي مصونيتِ تمامي صحابيان پيامبر6 از خطا و اشتباه (در جنگ جمل)؛

5- شبهه‌ي برادركشي در جنگ‌هاي علي (ع) توسط قاعدين (به رهبري ابوموسي‌اشعري)؛

6- شبهه‌ي قرآن بر سرِ نيزه بلند كردن؛

تفصيل اين شبهات در بخش‌هاي مختلف اين نوشتار خواهد آمد و نقش رجالِ بصير نيز ذكر خواهد شد.

 

 

ب) فتنه‌ها (و ضرورت بصيرت)

 

از ديگر موقعيت‌هاي بروز بصيرت، هنگامه‌ي هجوم فتنه‌هاست كه امور وارونه و دگرگون مي‌شود و بسياري از افراد در معرض "افتتان و آزمايش " قرار مي‌گيرند؛ ترديدي نمي‌رود كه بسياري از نخبگان نيز در اين جدال و جنجال مردود مي‌شوند و مثل برگ پائيزي به محاق انزوا سقوط مي‌كنند. اين نكته‌اي است كه علي(ع) در فتنه‌ي بني‌اميه به خوبي گوشزد مي‌كند و بيشترين آمار مردودي را در چنين آزمون‌هايي بر كارنامه‌ي خواص درج مي‌نمايد.

 

"فتنه " در لغت به معناي وارد كردن طلا در آتش است تا خوب و بد آن از هم جدا شود. اما اين معنا در دخول آدمي در آتش نيز استعمال شده است ؛ گويا طلاي وجود انسان در اثر امتحاناتي كه در سختي مانند آتش است، پربها مي‌شود. پس آزمايش‌هاي ساده را نمي‌توان "فتنه " ناميد بلكه آزمايش‌هاي سرنوشت‌ساز كه نقطه‌ي عطفي در زندگي فردي و اجتماعي محسوب مي‌شود فتنه ناميده مي‌شود. از اين رو مي‌توان دريافت كه چرا قرآن كريم تأكيد بي‌اندازه‌اي در ضرورت فتنه آن‌هم در انواع و اقسام مختلفش دارد.

 

غير از فتنه‌ي سقيفه كه اندكي پس از رحلت رسول گرامي اسلام6رخ داد و حسابي جداگانه دارد، در حكومت كوتاه مدت امام علي(ع) فتنه‌هاي زيادي صورت گرفت و از اين رو ميدان وسيعي براي بروز بصيرت شد.

 

اين امر هزينه‌هاي مادي و معنوي زيادي برجاي گذاشت؛ ريختن خون عده‌ي زيادي بي‌گناه، ريختن آبِ روي بسياري ديگر (از خواص بي‌بصيرت) از جمله‌ي آن است، اما با اين حال شيوه‌ي برخورد امام(ع) و "عمار "هايش با اين حوادث درس‌هاي خوبي را براي دوراني كه دنيا "علي "(ع) ندارد، به يادگار گذاشت. از اين‌رو مطالعه‌ي تخصصي اين دوران بسيار حائز اهميت مي‌باشد.

 

يكي از جنبش‌هاي واقعاً "فتنه‌گون "، حركتي بود كه عده‌اي با شعار توحيد و مبارزه با شرك و اصلاح در روند امور مسلمين آغاز كردند. كساني كه بعداً به خوارج مشهور شدند. آنها حتي شيوه‌ي رفتاري امام(ع) را زير سوال بردند. اين حركت منتهي به جنگ نهروان شد. اميرالمؤمنين(ع) در اين جنگ با آنها به شدت مقابله كرد و پس از آن براي مردم سخن‌راني كرد.

 

ايشان پس از اينكه فتنه‌ي خوارج را ريشه مي‌كَنَد، از آن به "در آوردن چشم يا خشكانيدن چشمه‌ي فتنه " ‌تَعبير، و مي‌نالد كه از من سوال كنيد قبل از آنكه مرا نيابيد، من خواهم توانست از فتنه‌هايي كه تا روز قيامت رخ مي‌دهد به شما خبر دهم و حتي از آمار سران، هيزم‌كشان، كشته‌شدگان و محل دفن آنان نيز اطلاعتان بخشم؛ "أَمَّا بَعْدَ حَمْدِ اللَّهِ وَ الثَّنَاءِ عَلَيْهِ أَيُّهَا النَّاسُ فَإِنِّي فَقَأْتُ عَيْنَ الْفِتْنَةِ وَ لَمْ يَكُنْ لِيَجْتَرِئَ عَلَيْهَا أَحَدٌ غَيْرِي بَعْدَ أَنْ مَاجَ غَيْهَبُهَا وَ اشْتَدَّ كَلَبُهَا فَاسْأَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَا تَسْأَلُونِي عَنْ شَيْ‏ءٍ فِيمَا بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ السَّاعَةِ وَ لَا عَنْ فِئَةٍ تَهْدِي مِائَةً وَ تُضِلُّ مِائَةً إِلَّا أَنْبَأْتُكُمْ بِنَاعِقِهَا وَ قَائِدِهَا وَ سَائِقِهَا وَ مُنَاخِ رِكَابِهَا وَ مَحَطِّ رِحَالِهَا وَ مَنْ يُقْتَلُ مِنْ أَهْلِهَا قَتْلًا وَ مَنْ يَمُوتُ مِنْهُمْ مَوْتا ".

 

حضرت در ادامه‌ي خطبه ابتدا تعريفي از فتنه ارائه داده و تأكيد مي‌كنند هر شبهه‌اي در ابتدا ناشناخته مي‌نمايد، و پس از اين مقدمه چيني، ناگهان متعرض فتنه‌ي بني‌اميه شده و با بيان خصوصيات آن از جمله: فراگيري فتنه، گرفتاري بيشتر خواص و ... از سرانجام آن نيز خبر مي‌دهند. پيشاپيش از طولاني بودن متن و ترجمه‌ي آن عذرخواهي مي‌كنيم اما چاره‌اي از نقل مفصل اين خطبه نبود؛ حضرت مي‌فرمايند: "أَلَا وَ إِنَّ أَخْوَفَ الْفِتَنِ عِنْدِي عَلَيْكُمْ فِتْنَةُ بَنِي أُمَيَّةَ فَإِنَّهَا فِتْنَةٌ عَمْيَاءُ مُظْلِمَةٌ عَمَّتْ خُطَّتُهَا وَ خَصَّتْ بَلِيَّتُهَا وَ أَصَابَ الْبَلَاءُ مَنْ أَبْصَرَ فِيهَا وَ أَخْطَأَ الْبَلَاءُ مَنْ عَمِيَ عَنْهَا وَ ايْمُ اللَّهِ لَتَجِدُنَّ بَنِي أُمَيَّةَ لَكُمْ أَرْبَابَ سُوءٍ بَعْدِي كَالنَّابِ الضَّرُوسِ تَعْذِمُ بِفِيهَا وَ تَخْبِطُ بِيَدِهَا وَ تَزْبِنُ بِرِجْلِهَا وَ تَمْنَعُ دَرَّهَا لَا يَزَالُونَ بِكُمْ حَتَّى لَا يَتْرُكُوا مِنْكُمْ إِلَّا نَافِعاً لَهُمْ أَوْ غَيْرَ ضَائِرٍ بِهِمْ وَ لَا يَزَالُ بَلَاؤُهُمْ عَنْكُمْ حَتَّى لَا يَكُونَ انْتِصَارُ أَحَدِكُمْ مِنْهُمْ إِلَّا كَانْتِصَارِ الْعَبْدِ مِنْ رَبِّهِ وَ الصَّاحِبِ مِنْ مُسْتَصْحِبِهِ تَرِدُ عَلَيْكُمْ فِتْنَتُهُمْ شَوْهَاءَ مَخْشِيَّةً وَ قِطَعاً جَاهِلِيَّةً لَيْسَ فِيهَا مَنَارُ هُدًى وَ لَا عَلَمٌ يُرَى نَحْنُ أَهْلَ الْبَيْتِ مِنْهَا بِمَنْجَاةٍ وَ لَسْنَا فِيهَا بِدُعَاةٍ ثُمَّ يُفَرِّجُهَا اللَّهُ عَنْكُمْ كَتَفْرِيجِ الْأَدِيمِ بِمَنْ يَسُومُهُمْ خَسْفاً وَ يَسُوقُهُمْ عُنْفاً وَ يَسْقِيهِمْ بِكَأْسٍ مُصَبَّرَةٍ لَا يُعْطِيهِمْ إِلَّا السَّيْفَ وَ لَا يُحْلِسُهُمْ إِلَّا الْخَوْفَ فَعِنْدَ ذَلِكَ تَوَدُّ قُرَيْشٌ بِالدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا لَوْ يَرَوْنَنِي مَقَاماً وَاحِداً وَ لَوْ قَدْرَ جَزْرِ جَزُورٍ لِأَقْبَلَ مِنْهُمْ مَا أَطْلُبُ الْيَوْمَ بَعْضَهُ فَلَا يُعْطُونِيهِ

 

آگاه باشيد؛ ترسناك‌ترين (بزرگ‌ترين و سخت‌ترين) فتنه‏ها بر شما، در نظر من فتنه بنى‌اميّه است (چندانكه حرمت رسول‌خدا را هتك كرده، سبطين آن بزرگوار، امام‌حسن و امام‌حسين (عم) را به قتل رسانده، خانه‌ي خدا را خراب و هشتاد سال بر روى منابر نسبت به اميرالمؤمنين(ع) جسارت نمودند و مردم را به دورى جستن از آن حضرت وادار كرده، هر كس زير بار اين كار نرفت او را كشته يا از شهرها بيرون كرده، خانه‏اش را خراب و ويران مى‏ساختند، و سنّت را بدعت و بدعت را سنّت مى‏دانستند)

 

پس آن فتنه‏اى كور و تاريك است (راه صلاح و رستگارى در آن گمشده و زيانش در دين و دنيا هويدا است)؛ حكومت و سلطنت آن همه جا را فرا گيرد و بلا و سختى آن مخصوص (پرهيزكاران و شيعيان) است، هر كسي در آن فتنه بينا و بصير باشد (با كارهاى زشت بنى اميّه مخالفت نمايد)، بلا و سختى به او رو آورد، و كسي كه غافل و نابينا باشد (به كارهاى زشت آنان ايراد نكرده و اوامر و نواهى آن‌ها را پيروى كند)، بلا از او دور (در رفاه و آسايش) است. سوگند بخدا، پس از من بنى اميّه براى شما زمامداران بدى خواهند بود، مانند شتر پير لگد‌اند از بد خو كه (هنگام دوشيدن دوشنده را) به دهانش گاز مى‏گيرد و به دستش (بر سر او) كوبيده، به پايش لگد زند و از دوشيدن شير جلوگيرى نمايد [نيكان را اذيّت و آزار رسانيده مى‏كشند و از بيت‌المال مسلمين چيزى به مستحقّين نمى‏دهند]. همواره بر شما تسلّط دارند تا كسي از شما را (روى زمين) باقى نگذارند، مگر اينكه براى آنان سود داشته يا بر ايشان زيان وارد نياورد (از آن‌ها پيروى كند يا لا اقلّ برخلاف مقاصدشان سخنى نگفته، قدمى بر ندارد)، و همواره بلا و تسلّط آنان (بر شما) برقرار است به طوري كه انتقام گرفتن يكى از شما نسبت به ايشان، مانند انتقام گرفتن غلام از ارباب خويش و تابع از متبوعش ‏باشد (زير دست و چون بنده‌ي زرخريد آنان هستيد و نمى‏توانيد از حقوق خويش دفاع كنيد) فتنه و فساد ايشان بدمنظر و ترسناك و به رويّه مردم زمان جاهليّت (كه به جنگ و خونريزى و غارت و دزدى و بى‌عفّتى عادت داشتند) بر شما وارد مى‏گردد، و نيست علامتى از هدايت و رستگارى در آن فتنه و نه نشانه‏اى كه (راه حقّ به آن) ديده شود، ما اهل‌بيت از گناه آن فتنه‏ها خواهيم رست (از رويّه‌ي فتنه‌جويان بيزارى جسته، طبق دستور خداوند متعال رفتار خواهيم نمود) و در آن اوقات نمى‏توانيم (كسي را آشكارا به راه حقّ) دعوت نماييم. سپس خداوند آن فتنه‏ها را از شما دور گرداند، مانند جدا كردن پوست از گوشت به وسيله كسي (بنى العبّاس) كه به ايشان ذلّت و خوارى مى‏رساند و با اكراه آن‌ها را (به اطراف) سوق داده و از جام پر (از بلا و مصيبت) آب مى‏نوشاند، به جز زخم شمشير چيزى به آنان نبخشد و مگر خوف و ترس چيزى نپوشاندشان؛ پس در آن هنگام (كه دولت بنى اميّه منقرض گشت و همه‌ي آن‌ها ضعيف و ناتوان و خوار شدند)، قريش آرزو دارند كه دنيا و آنچه در آن است از دست داده و به جاى آن يك بار مرا ببينند، هر چند به اندازه‌ي كشتن شترى (لحظه اي) باشد تا از ايشان بپذيرم تمام آنچه را كه امروز بعضى از آن را خواستارم و به من نمى‏دهند.

 

همانطور كه ملاحظه كرديد، اين خطبه بعد از جنگ نهروان، غلبه بر خوارج و ريشه كني شرّ اين فتنه است، اما در كمال تعجب، حضرت به توصيف فتنه‌ي بني‌اميه و بيان خصوصيات آن مي‌پردازند. نكته‌اي كه همين جا نقداً بايد به آن پرداخت بصيرت و بصيرت بخشي امام(ع) در اين اقدام است كه نمي‌گذارند دشمن اصلي به بوته‌ي فراموشي سپرده شود. در آينده خواهيم گفت كه از مهم‌ترين شاخصه‌هاي بصيرتي، شناخت دشمن است كه در شناخت شيوه‌هاي رفتاري‌اش تجلي پيدا مي‌كند. دشمن جعلي تراشي از راه‌كارهاي آنها در اين زمينه محسوب مي‌شود. بنابراين اصلي‌ترين دشمن براي حق‌طلبان، فتنه‌ي بني‌اميه و هر حركتي است كه خصوصيات آن را داشته باشد.

 

مطهريِ شهيد خصوصيات اين فتنه را اينچنين بر مي‌شمارد:

 

1) تقسيم شدن مردم به آقا و بنده (بني اميه: مولا، مردم: برده)؛

2) فتنه‌اي فراگير كه آتش آن بيشتر دامن‌گير خواص و نخبگان مي‌شود؛

3) هتك حريم الهي و دستورات اسلامي؛

4) مخالفت عملي و علني با اسلام و مبارزه با محتويات آن، به گونه‌اي كه اسلام به صورت وارونه، بدون خاصيت و وحشتناك جلوه داده شود؛

5) مبارزه با شخصيت‌ها و الگوهاي جامعه‌ي اسلامي (مانند لعن حضرت امير(ع) )؛

 

استفاده‌ي ابزاري از مقدسات، ايجاد تفرقه، منزوي كردن مجاهدين و .... (كه در آينده به آن خواهيم پرداخت) را نيزبه اين موارد اضافه كنيد تا ملاحظه كنيد چگونه اين خصوصيات همچون قطعات يك پازل در كنار هم قرار گرفته و تشكيل يك "فتنه "ي تمام عيار مي‌دهند. گاه بازيگران اين صحنه (بي‌بصيرت‌ها) از ايفاگري نقش خود غافلند، اما شيطان خوب مي‌داند چگونه اين قطعات را كنار هم بچيند.

در آينده تلاش وسيع امويان براي پياده كردن ارزش‌هاي جاهلي و برگرداندن نظام طاغوتي به جامعه‌ي اسلامي را ملاحظه خواهيد كرد.

 

پيچيدگي و طبعاً خطر اين گونه فتنه‌ها، به شدت كار را مشكل مي‌كند و بديهي است كسي كه به اين موضوع آگاه، و اندكي نيز نسبت به دين و عاقبت خويش دلواپس باشد، كمتر زير يوغ مقابله با آن مي‌رود.

 

وقتي اميرمؤمنان از فتنه‌گري‌هاي برخي از اهل قبله و دوستان سابق خويش سخن مي‌رانْد، مرد بصيرت‌جويي فرصت را غنيمت شمرد و پرسيد: آيا درباره‌ي فتنه، از پيامبر چيزي پرسيده بوديد؟

امام(ع) در جواب فرمود: وقتي آيه‌ي (الم * أحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ ) ، نازل شد، دريافتم كه اين فتنه تا وقتي پيامبر در بين ماست، رخ نخواند داد. از همين، جويا شدم: اين چه فتنه‌اي است كه خدا از آن خبر داده؟ پيامبر كمي درباره‌ي آن صحبت مي‌كند و علي(ع) كه شايد متوجه سختي موضوع مي‌شود، به ياد مژده‌ي شهادت -كه پيامبر پس از جنگ احد به او داده بود- مي‌افتد و دوباره سراغ آن را مي‌گيرد! پيامبر، مشخاص مقابله با فتنه را بيان مي‌كند تا ضمن آنكه قدري از سختي كار بكاهد، به وصي خود كه روزي قرار است معلم و راهنماي امت باشد، فتنه شناسي و شيوه‌ي رويارويي با آن را بياموزد؛ "يَا عَلِيُّ! إِنَّ الْقَوْمَ سَيُفْتَنُونَ "؛ اي علي، اين قوم به زودي آزمايش مي‌شوند.

 

1. بِأَمْوَالِهِمْ؛ به اموالشان.

2. وَ يَمُنُّونَ بِدِينِهِمْ عَلَى رَبِّهِمْ وَ يَتَمَنَّوْنَ رَحْمَتَهُ وَ يَأْمَنُونَ سَطْوَتَهُ؛ و بابت دينداري خود، بر خدا منت مي‌نهند ! و با اين حال، انتظار رحمت او را دارند و از خشمش نيز آسودهخاطرند.

وَ يَسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَاتِ الْكَاذِبَةِ وَ الْأَهْوَاءِ السَّاهِيَةِ؛ با پراكندن شبهه‌هاي دروغ و هواهاي غافلانه، كه به اين وسيله، حرام خدا را حلال مي‌كنند.

3. فَيَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبِيذِ؛ از اين رو "شراب "را به نام "آب انگور " مي‌نوشند.

4. وَ السُّحْتَ بِالْهَدِيَّةِ؛ "رشوه " را "هديه " مي‌خوانند.

5. وَ الرِّبَا بِالْبَيْعِ "؛ و "ربا " را به اسم "خريد و فروش " مي‌خورند!

 

در اين هنگام، علي(ع) از رسول خدا مي‌پرسد كه چگونه با آن‌ها معامله كند؛ مرتد يا فتنه گر؟ و پاسخ مي‌شنود: فتنه‌گر.

با دقت در اين گزاره كه راهبرد اساسي در مواجهه با فتنه محسوب مي‌شود، مي‌توان دريافت كه فتنه گونه‌هاي مختلفي به خود مي‌گيرد؛ گاه اقتصادي است و گاه اعتقادي. زماني اجتماعي است و ديگربار سياسي. مهم نيست كه "كِي، كدام رخ مي‌دهد؟ "، بلكه بايد دانست، فتنه هميشه وجود دارد و اتفاقاً روزبه‌روز سخت‌تر و پيچيده‌تر مي‌شود.

 

 

 

 

خبرگزاري فارس

  • تعداد (0) متوسط امتيازات
    0 0 0 0 0
    امتياز شما
    نام :


    نام خانوادگي:


    نظر:
          ليست نظرات
Copyright © 2009 The AhlulBayt World Assembly . All right reserved