• تاريخ: سه شنبه 19 بهمن 1389

واقعه غدير - دكترمحمد تقي فخلعي


           

واقعه غدیر

 

 

 

 

دکترمحمد تقى فخلعى

 

 

پيشگفتار

 

« قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ »

(يوسف: 108)

 

از آن صبح دمى كه شمس فروزان اسلام بر بام عالم تابش آغازيد و نداى توحيد و يكتا پرستى از حلقوم رائد عظيم الشان آن سرداده شد، جان تازه اى در كالبد افسرده تاريخ بشر دميده و مرحم شفابخشى بر زخم هاى كهنه او نهاده شد ولى دريغ كه پس از رحيل آن پيشواى يگانه رفته رفته، دسيسه و كج فهمى و هواپرستى دست در دست هم داده بر جسد مطهر شريعت محمدى آسيب رسانده و در اثر قدرناشناسى ها و ناسپاسى هاى مغرضان و نادانان، تاريخى سراسر مظلوميت و مهجوريّت براى ثقلين رقم مى خورد. امروز شرح قصه اين غربت تن را به لرزه انداخته و انگيزه دفاع و حمايت از اين دو مظلوم هميشه تاريخ يعنى قرآن و عترت را گوشتزد مى كند.

 

در اين روزگار خطير و عصر جولان انديشه ها و وزش طوفانهاى زهرآگين و تب آور از هر سو با عزم و تصميم گام در مصاف نهاده و مقتدرانه و هشيارانه به دفاع از حريم فضيلت و حقيقت برخاست. با تكيه بر خرد و سرسپردن در برابر سروش آسمانى و خطاب ربانى، شائبات و پيرايه ها را از دامن دين زدوده و با حكمت و اندرز نيكو فراخوان به طريق حق را به انجام رساند. امروز حقايق ناب دين و گنجينه هاى هدايت ثقلين نيازمند دفاع عالمانه، آگاهانه، مستدلاّنه و دلسوزانه مى باشند. امروز تشنگان حقيقت و دلباختگان مسير كرامت در انتظارند تا شيرينى شهد حقيقت را در كام خود احساس و از طراوت و صفاى كوثر توحيد و رسالت و امامت جرعه نوشى كنند.

 

و در اين ميان، جهل، فرومايگى، عصبيّت ناروا، شهوترانى، روزمرگى به افسردگى، ايستايى و بى تفاوتى خواهد انجاميد و زنهار كه در اين ويل بى پايان فروافتاديم.

 

امروز رسالت نخست همه طالبان دفاع از حريم حقيقت، كوشش در افزونى بخشيده به دانش و آگاهى و بصيرت خود مى باشد و در اين راستا لحظه اى درنگ و توقف نشايد. به اميد آن كه در اين راه حق مددمان رساند، به نحفات خويش و هدايت ثقلين دستگيرمان گردد. و اينگ آنچه در پيش روى تو مبلغ گران مايه است كوششى است اندك در راه عملى كردن و ژرفا بخشيدن به دانش و روش تبليغ شايد بتوان مدعى شد، اين نوشتار واجد اسلوب بديعى در طرح موضوعات متنوع و گوناگون عقايدى در قالب پرسش و پاسخ مى باشد و در آن كوشش شده در عين ايجاز و اختصار، مسايل به صورت مستند، فنى و نقادانه طرح شود. بدين جهت سزاوار است اين كوشش ناچيز افق هاى تازه اى را در راه پژوهش هاى علمى وسيعتر و دامنه دارتر بروى عقول بگشايد و سرانجام نگارنده اميد آن دارد كه كاستى هاى آن از عفو الهى و اغماض خواننده محترم برخوردار شود.

و ما توفيق الّا باللَّه عليه توكّلتُ و اليه اُنيب

                                                             مسؤول گروه عقيدتى

اداره كل پشتيبانى فرهنگى

محمد تقى فخلعى

 

 

واقعه غدير و حديث آن

 

واقعه غدير و حديث آن را خلاصه وار بيان كنيد و چند مورد از موارد ذكر آن در كتب صحاح، مسانيد، تواريخ، و تفاسير اهل سنت را ذكر نماييد

 

به يقين حادثه غدير خم يكى از وقايع عظيم تاريخ اسلام و سند روشنى است بر ولايت و رهبرى اميرمؤمنان على عليه السلام،خلاصه جريان آنكه جابر و ابن عباس و ابوهريره و ابن مسعود و ابوسعيد و ديگران روايت كرده اند كه خداوند رسولش را فرمان داد كه على عليه السلام را به پيشواى امت نصب كند و پيامبر را بيمى از مردم در دل بود كه تاب آن را نياورند پس اين آيه نازل شد: « يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ »(1) (مائده: 67)

 

اين آيه به هنگام بازگشت از حجّةالوداع در هجدهم ذى الحجّه در سرزمين جحفه فرود آمد. از آنجا پيامبر به غدير خم كه محل جدا شدن راه هاى مدينه و مصر و شام بود فرود آمده درنگ نمود تا عقب مانده ها از راه رسيده و آنان كه پيشتر بودند برگردند.

 

در اين هنگام بپاخاسته، خطابه ايراد نمود بدين گونه كه حمد و ثناى خدا را گفت و مردم را پند و اندرز داد. آنگاه فرمود:

 

«نزديك است كه فراخوانده شوم و من اجابت كنم و هر آينه من و شما مسؤوليم حال شما چه مى گوييد:» پاسخ گفتند: «گواهى دهيم كه تو پيامت را رساندى و اندرز دادى و خدا را تو را پاداش نيكو بخشد». سپس فرمود: «آيا گواهيد كه خداوند يكتا است محمّد بنده و پيام آور اوست و بهشت و دوزخ حق است» پاسخ گفتند: «آرى، چنين گواهى دهيم». پس فرمود: «خداوندا گواه باش» و ادامه داد:

 

«بشنويد اى مردم! من از شما پيشى گرفته و شما در حوض بر من وارد آييد... و در آنجا من از شما از ثقلين پرسم حال بنگريد كه چگونه پاس مى داريد آن دو را». فريادى بلند شد كه اى پيامبر خدا چيست ثقلين فرمود يكى از آن دو كتاب خداست كه يك سوى آن به دست خدا و سوى ديگرش در دستان شما است، بدان چنگ زنيد تا گمراه نشويد و در آن تغيير ندهيد و ديگرى عترتم يعنى اهل بيتم مى باشند خداوند لطيف خبير مرا با خبر ساخته كه اين دو از يكديگر جدا نشوند تا در حوض بر من وارد آيند. و من درباره آن دو از خدا خواهم پرسيد. هان اى مردم! بر آن دو پيشى نگيريد كه هلاك مى شويد و عقب نمانيد كه باز هم هلاك شويد و به ايشان نياموزانيد چه آنكه از شما داناترند»(2).

 

سپس فرمود: «ألستم تعلمون أنّى أولى بالمؤمنين أنفسهم» پاسخ گفتند: «چنين است اى پيامبر خدا».(3) در اين هنگام دست على بن ابى طالب را گرفته و جندان بلند كرد كه مردم سپيدى زير بغل آن دو را ديدند و فرمود: «أيّها النّاس اللَّه مولاى و أنا مولاكم. فمن كنت مولاه فهذا علىُّ مولاه الّلهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و أحبَّ من أحبّه من أبغضه».(4)

 

سپس فرمود: «خداوندا گواه باش». هنوز پيامبر و على جدا نشده بودند كه اين آيه نازل گشت:

«ô. . . الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإسْلامَ دِينًا 4 . . . » (مائده: 3)

 

 

و پيامبر خدا را تبريك گفت بر كامل گرداندن دين و تمام نمودن نعمت و خشنود گشتن پروردگار بر رسالت او و ولايت على(5) و در اينجا بسيارى و از جمله عمر بن خطاب به على عليه السلام تبريك گفتند: «گوارا باد بر تو اى فرزند ابى طالب كه مولاى من و هر مرد و زن مؤمنى گشتى».(6)

 

حديث غدير را صدها تن از عالمان حديث تفسير و سيره و فقه و كلام اهل سنت در منابع خويش با الفاظ نزديك به هم ذكر كرده اند ترمذى در صحيح گويد: «اين حديث حسن و صحيحى است».(7) ابن عبدالبر قرطبى در استيعاب پس از ذكر اين حديث و احاديث ديگرى از اين دست گويد: «همه اينها اخبار درست و ثابتى است».(8) شمس الدين ذهبى كتاب خاصى درباره حديث غدير نگاشته و خود او حديث را در تلخيص المستدرك به طرق گوناگون آورده و بسيارى از آن طرق را صحيح شمرده است. ابن حجر مكّى در صواعق گويد: «اين حديث صحيحى است كه ترديدپذير نيست و آنرا جمعى همچون ترمذى، نسائى و احمد اورده و طرق آن بسيار زياد است».(9) ابن حجر عسقلانى در تهذيب التهذيب در چند جا حديث را ذكر و درباره آن چنين اظهار نظر مى كند: ابن جرير (طبرى) از 70تن صحابى روايت كرده است».(10) وى همچنين گويد: «طرق اين حديث بسيار بوده و خيلى از آنها صحيح حسن مى باشد».(11) اين بود اظهار تنى چند از علماى حديث و رجال اهل سنّت درباره اسناد حديث غدير.

 

حديث غدير را ابن ماجه در سنن (1/28 و29) احمد در سند (4/281) نسائى در خصائص (ص: 21) و ابن عبدالبر در استيعاب (3/473) از صحابى براء بن عازب اين كثير در البداية و النهاية (5/209) كنزالعمال (6/398) از جابر بن عبداللَّه ترمذى (2/298) الفصول المهمه (ص: 25) و البداية و النهايد 5/209)از حذيقة بن اسيد غفارى، مسند احمد (4/368) خصائص (21 و 22) مستدرك حاكم (3/109) استيعاب (2/473) و تاريخ الخلفا(ص: 114) از زيد ارقم، ابن ماجه (1/30) خصائص (ص:4 و 22 و 25) و حلية الاولياء (4/356) از سند بن ابى وقاص، البداية و النهاية (7/349) ذخائر العقبى (ص: 67) و الرياض النضره (7/161) از عمر بن خطاب و خصائص (9) و مسند احمد (1/331) و مستدرك (3/132) و البداية و النهايه (7/337) از عبدالله بن عباس روايت كرده اند.

 

علامه سيد عبدالحسين امينى(ره) در جلد اول موسوعه غدير خود اسامى 110 تن صاحبى 84 تابعى و 360 تن از علمايى كه به نقل حديث اهتمام ورزيده اند را آورده است.(12)

 

 

شبهات حديث غدير

 

در باب حدیث غدیر 2 شبهه زیر می تواند مطرح گردد.

 

- از آنجا كه لفظ ولى بين چند معنى مشترك مى باشد، اين احاديث قابل استناد نمى باشد.

 

- سلف صالح (صحابه و تابعان) از اين احاديث معناى سرپرستى و امامت را نفهميده اند و چون ايشان در زمان صدور احاديث حاضر و يا بدان قريب العهد بوده اند، فهمشان از اين احاديث به صواب نزديكتر است و ما نيز موظفيم عمل ايشان را حمل بر صحت كنيم.

 

 

پاسخ شبهه نخست

 

لغويون براى لفظ ولى و مولى معناى چندى را ذكر كرده كه به يقين يكى از اين معانى «اولى» مى باشد چنانچه به تصريح بسيارى از مفسران همين معنى در آيه سوره حديد مورد نظر مى باشد: « فَالْيَوْمَ لا يُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَةٌ وَلا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مَأْوَاكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ (...» (حديد/ 15) بلكه برخى از مفسران تصريح كرده اند كه اولى معنى منحصر به فرد «مولى» است(13) به هر حال در حديث غدير قرائن چندى موجود است كه همين را نسبت به كلمه مولى متعيّن مى سازد.

 

1- در مقدّمه حديث آمده است كه پيامبر فرمود: «ألست الوى بكم من أنفسكم» و در ادامه فرمود:«فمن كنت مولاه فعلى مولاه»(14) قرينه ارتباط و انسجام بين اجزاى كلام پيامبر گواه آن است كه همان معناى اولويت درباره على عليه السلام در كار مى باشد در غير اين صورت بلاغت كلام حضرت دستخوش خرابى خواهد شد.

 

2- در عبارت حديث به روايت برخى از صحابه آمده است كه پيامبر فرمود:«ألستم تشهدون ان لااله الاالله و أنّ محمّداً عبده و رسوله» «انَ الله مولاى و أنا مولى المؤمنين و أنا أولى بهم من أنفسهم فمن كنت مولاه...»(15) اين كه ولايت على عليه السلام در سياق شهادت به توحيد و رسالت و در پى مولويت مطلقه خدا و رسول آمده است مبيّن آن است كه هيچ معنايى جز امامت كه با اولويت ملازم است مورد نظر نمى باشد.

 

3- مى پرسيم چه حكمتى در كار بوده است كه پيامبر آن خيل عظيم دهها هزار نفرى را در نقطه اى حساس و در حرارت سوزان يكجا گرد آورده و دست به اين ابلاغ بزرگ بزند آيا پذيرفتنى است كه پيامبر مى خواسته از محبت و نصرت و دوستى على إخبار كند. در حالى كه اين معانى و امثال آن در فرد خاصّى نيست زيرا كه« وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ. . . » (آل عمران:104) و حاشا كه پيامبر به توضيح واضحات و بيان بديعيات بپردازد.

 

4- به تصريح بسيارى از مفسران و صاحبان اسباب النزول پيشاپيش اين ابلاغ، آيه « يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ . . .»(مائده: 67) و در پى آن آيه « . . . الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ . . .» (مائده: 3) فرود آمد. حال ديگر بار مى پرسيم اين چه ابلاغى است كه وحى خاصّى را همراه داشته و اهمال در آن فروگذارى در امر رسالت و انجام آن اكمال رسالت و اتمام نعمت بوده است هيچ انسان فكور و خرد ورزى كمترين ترديدى به خود راه نمى دهد كه اين امر خطير و سرنوشت ساز همان،امامت و ولايت على عليه السلام است.

 

5- به يقين خيل عظيم انسانهايى كه در ان اجتماع گرد آمده بودند، همين معنى را فهميدند، بنگريد حسّان بن ثابت شاعر مخضرم را كه در پى اين ابلاغ اين چنين سرود:

 

فقال له: قم يا علي! فانّنى رضيتك من بعدى إماماً و هادياً.

 

و بنگريد شيخين را نزد على عليه السلام شتافته و او را تهنيت گفتند: «أمسيت یا بن أبيطالب مولى كلّ مؤمن و مؤمنة» آيا چه امر تازه اى روى داده كه به خاطر آن جاى تبريك و شاد باش باشد.

 

6- بسيارى ديگر از احاديث صريح در آن است كه ولايت مورد نظر پس از پيامبر براى على عليه السلام ثابت است و اين فقط با معناى ولايت امر و اولويت سازگار است زيرا معانى نصرت و محبت و ديگر معانى هميشه و در گذشته و حال و آينده درباره على عليه السلام صادق مى باشد.

 

 

پاسخ شبهه دوم

 

اين كه سلف از اين احاديث معناى سرپرستى و امامت را نفهميده اند و... بايد گفت اولاً صغراى استدلال است. زيرا هيچ دليلى نمى توان اقامه نمود كه صحابه معناى ديگرى را فهميده باشند و اما گرد آمده و راضى شدن ايشان برخلاف خلفا نيز در جاى خود توضيح و توجيه جداگانه اى مى طلبد و خلاصه آن كه گوييم: نگاه تحليل گرايانه به تاريخ پس از وفات پيامبر ما را به اين درك مى رساند كه در آن جريانات صحابه چند دسته شده بودند:

 

اهل البيت و گروهى از بزرگان صحابه به نتيجه كار سقيفه به سختى معترض بوده و به خانه على و زهرا پناه جسته بودند. تاريخ از امثال آنان به عنوان پيشگامان حركت تشيّع ياد مى كند كه هيچگاه وصايا و سفارشات پيامبر در حل على عليه السلام را فراموش نكرده و به احقيّت او باور داشتند.(16) و اما مدار و مماشات آنان با دستگاه خلافت به خاطر مصالح برتر امت اسلام بود. بيم تفرقه و چند دستگى، در برابر دشمنانى كه مرزها را تهديد مى كردند، تهديدهاى منافقان و مرتدّان و خطرهاى ديگرى كه كيان اسلام را تهديد مى كرد و مسايل ديگر ايجاب مى كرد كه دردمندانه صبر و تحمل پيشه سازد. اين گروه و اتباعشان در نسل هاى بعدى همواره به امامت و مرجعيت علمى اهل البيت باور داشته و در برابر آن تعبّد پيشه كرده بودند.

 

جمعى ديگر از صحابه،اصحاب و اتباع خلفا و دستگاه خلافت بودند كه در يك فرصت طلبى آشكار جريان خلافت را به سوى دلخواه خود كشاندند و شايد حسدورزى نسبت به فضايل و مقامات على عليه السلام، حسّ غريب توميّت گرايى و تعصيّات قبيله اى،(17) تاب نياوردن عدالت خواهى و قاطعيّت ورزى على عليه السلام در امر دين از جمله دلايلى بود كه آنان را به مخالفت با نصوص نبوى واداشت. البته اين نخستين بارى نبود كه به مخالفت با فرمان پيامبر برمى خاستند كه تاريخ در مواضعى چند در زمان حيات آن حضرت نيز خبر از سرپيچى تنى چند از آنان از برخى اوامر كه به امور سياسى مربوط بود مى دهد. نمونه آنرا در جريان رزيّه يوم الخميس كه ابن عبّاس نقل مى كند و تخلّف از ارتش اسامة بن زيد مى توان ملاحظه نمود.(18)

 

 

دلالت آيه تطهير بر عصمت

 

دلالت آيه تطهير بر عصمت اهل البيت: « . . . إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا . . . » (احزاب: 33)

استدلال به آيه تطهير بر عصمت اهل البيت متوقّف بر چند مقدمه مى باشد:

 

1- در صدر آيه شريفه ادات حصر (إنّما) آمده كه گفته اند از قويترين ادوات حصر است و حاكى از آن است كه اراده ذهاب رجس و زدودن ناپاكى در اهل البيت منحصر مى باشد و خداوند ذهاب رجس را فقط درباره ايشان اراده كرده است.

 

2- بديهى است كه اراده الهى از مراد تخلّف نمى پذيرد و چنانچه قرآن تصريح مى نمايد: « إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ » (يس: 82) و به عبارت فلسفى اراده ذات باری تعالی تمام علّت و يا آخرين اجزاء علّت تامّه تحقق فعل مى باشد و اين امر كه چون علّت تامّه محقق شود معلول هم لامحاله تحقق يافت از بديهيات و مسلّماتى است كه همگان بدان معترفند.

 

3- اراده مورد نظر در آيه شريفه اراده تكوينيه است نه تشريعيه زيرا اگر قسم دوم مورد نظر بود با حصر موجود در آيه سازگار نبود و براى آل البيت هيچ خصوصيتى نيست كه احكام خاصى تشريع شود. (توضيح آن كه اراده الهى دوگونه است: تكوينيه به امور و افعال واقعى و تشريعيه به احكام و افعال مكلّفين تعلق مى يابد. اگر در اين آيه تشريعيه مورد نظر باشد معناى آيه اين گونه مى شود كه انّما شرعنا لكم الاحكام يا اهل البيت لتذهب بها الرّجس عنكم... در حالى كه بدون ترديد در جعل احكام و تكاليف هيچ ويژگيى براى اهل البيت نيست. بلكه اراده تشريعيه خداوند نسبت به تمامى مكلّفين بر آن تعلق گرفته كه در نتيجه امتثال تكاليف شرعى به طهارتى روحى برسند و گوهر تقوى و مصونيت را در مرتبه اى از آن به چنگ آورند: «... وَلَكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ » (مائده: 6)

لاجرم اراده مورد نظر در آيه تطهير همان اراده تكوينيه است كه در نتيجه موهبت خاصى را به اهل بيت مى بخشد.)

 

4- مقصود از اهل البيت در آيه تطهير همان خمسه طيبه مى باشند. زيرا دهها روايت از طرق شيعه و اهل سنت از تعداد زيادى از صحابه رسيده است كه دلالت بر همين مدعا دارد و بسيارى از آنها صريح است در اين كه اين آيه شامل حال همسران پيامبر نمى شود و اما تمسك به وحدت سياق در اين آيه به چند دليل درست نيست. زيرا در فقرات پس و پيش آن كه مربوط به همسران پيامبر مى باشند ضمير مونّث خطاب به كار رفته ولى در خطاب به اهل البيت ضمير مذكر به كار مى رود. ثانياً تمامى مفسران حتى آنانى كه از نزول آيه درباره همسران پيامبر سخن گفته، معتقدند كه اين فقره از آيه مستقلاً و بدون ضمائم قبل و بعد آن نازل شده و اما مسأله چگونگى قرار گرفتن آن در ضمن آيه همسران پيامبر امر ديگرى است كه بايد در بحث از كيفيت جمع آورى آيات بدان پرداخت. ثالثاً، مسأله وحدت سياق چيزى بيش از يك دليل ظنى و اجتهادى نيست كه با احتمال تعدد و تباين موضوعات آيه قابل اثبات نبوده بلكه با نصوص انبوهى كه در ذيل اين آيه رسيده منافات دارد. به عبارت ديگر تقابل آن دو تقابل نص و ظاهر مى باشد. خلاصه سخن آن كه لفظ اهل البيت در عرف قرآنى اسم خاصى است كه بر افراد خاصى اطلاق مى شود.

 

5- رجس صفت است از رجاست به معناى پليدى و ناپاكى و در اين آيه پليدى نهان و باطن كه بر اثر عمل و اعتقاد زشت در دل جاى مى گيرد مورد نظر است. «ال» براى جنس بوده و منظور آيه أذهاب تمامى اشكال رجس و ناپاكى است نه قسم خاصى از آن كه در غير اين صورت باز هم با حصر موجود در آيه ناسازگار بود.

 

با توجه به توضيحات گذشته آيه شريفه را اين گونه معنى مى كنيم:

 

«اراده تكوينى خداوند سبحان منحصراً درباره شما اهل البيت تعلق گرفته كه هرگونه ناپاكى را از شما بزدايد و شما را به موهبت ويّه عصمت و مقام طهارت برساند.»(19)

 

 

استدلال فخررازى بر عصمت اولاالامر

 

استدلال فخر رازى بر عصمت اولاالامر در آيه 59 سوره نساء را نقل نموده، يكى از اشكالاتى را كه وى بر عصمت ائمه شيعه وارد مى كند ذكر و آن را پاسخ گوييد.

فخرالدين رازى مفسر بزرگ اهل سنت در تفسير مفاتيح الغيب در ذيل آيه « . . .أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ . . . » (نساء /59) بيان دقيقى درباره عصمت اولى

الامر دارد. وى مى گويد:

 

«خداوند به طور قطع به اطاعت اولى الامر فرمان داده است و كسى كه اين گونه امر به اطاعت او شود، لزوماً معصوم است. زيرا اگر از خطا معصوم نباشد به هنگام ارتكاب خطا از يك سو خداوند امر به اطاعت او نموده و از سوى ديگر خطا فى ذاته منهى عنه مى باشد در نتيجه محذور اجتماع امر و نهى بر فعل واحد و به اعتبار واحد پيش مى آيد و اين نيز محال است. به اين ترتيب ثابت مى شود اولوالامرى كه خداوند به طور قطع و على الاطلاق امر به اطاعت او نموده است بايد از خطا معصوم باشد».(20)

 

فخر رازى پس از استدلال به اين آيه برعصمت اولى الامر اشكال خود را اين گونه طرح مى كند:

 

«مى گوييم معصوم مورد نظر يا مجموعه امت است و يا افرادى از آن دومى ممكن نيست زيرا خداوند طاعت اولى الامر را در اين آيه به طور مطلق واجب گردانده، و طاعت افراد خاصى از امت مشروط است به اين كه ايشان را شناخته و دسترسى يابيم و اين امر بالضّروره در زمان ما ممكن نمى باشد. بنابراين پى مى بريم كه معصوم مورد نظر جمع خاصى از امت نبوده بلكه همان اهل حل و عقد مى باشند و بدين گونه قطع مى يابيم كه اجماع امت حجت است».(21)

 

وى همچنين مدعى مى شود: «حمل آيه بر ائمه معصوم مورد نظر روافض بسيار بعيد است. زيرا

 

اولاً طاعتشان مشروط به معرفت و توانايى دست يابى به ايشان است و واجب گرداندن طاعت قبل از معرفت يابى به ايشان تكليف مالايطاق است و اگر طاعتشان به معرفت و دستيابى به ايشان مشروط شود اين با ظاهر آيه كه مطلق مى باشد ناسازگار است.

 

ثانياً: اولوالامر موجود در آيه لفظ جمع مى باشد در حالى كه روافض در هر زمان به بيش از يك امام باور ندارند و حمل لفظ جمع بر مفرد نيز خلاف ظاهر است.

 

ثالثاً: خداوند در ادامه آيه مى فرمايد: « . . فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ  . . . » و اگر مقصود از اولى الامر امام معصوم بود لازم بود گفته شود: «فردوّه الى الامام!»(22)

 

 

پاسخ اشكالات رازى

 

اشكال اصلى او مبتنى بر اين است كه وى شناخت متعلق حكم را از شروط خود تكليف دانسته و چون اين امر مقدور نيست بنابراين تكليف هم منتفى است. در حالى كه اين گفته غريبى است و لازمه آن اين است كه تمامى قضاياى مطلقه به مشروطه متحول شود. زيرا هيچ حكمى نيست مگر آن كه امتثال آن متوقف است بر شناخت متعلق آن و به نظر مى رسد كه رازى بين آنچه كه از سنخ مقدمه واجب است خلط نموده باشد. زيرا شناخت متعلق حكم مقدمه امتثال حكم است نه شرط براى تكليف.

اشكالى نقضى نيز بر فخررازى وارد است و آن كه اجماع اهل حل و عقدى را هم كه وى مدعى است نيازمند به معرفت است بلكه شناخت آن به مراتب از شناخت يك يا چند تن دشوارتر است و اساساً تفسير اولى الامر به اهل حل و عقد قضيه را پيچيده تر مى كند زيرا، مراد از اهل حل و عقد كاملاً واضح نيست كه شامل چه كسانى مى باشد، عالمان، مجتهدان، محدثان يا نظاميان و افسران يا حاكمان و سياستمداران و آيا در هيچ مسأله اى اتفاق نظر آن حاصل شده است و آيا گرد آوردن آراء تمامى آنها در مسايل مختلف مقدور و عملى است

 

امر غريب ديگر در ادعاى رازى ناتوانى در دست يابى و شناخت معصوم و آراء او مى باشد. در حالى كه ادله بسيارى براى شناسايى ايشان در دست بوده و دسترسى به آراء و اقوالشان نيز با استفاده از راويان و واسطه هاى مورد وثوق عملى است.

 

استفاده اجماع از كلمه اولی الامر مبتنى بر آن است كه از عموم مجموعى اراده شود. در حالى كه در اين نوع از عمومات عموم استغراقى مورد نظر است. كه در وقايع متعدده انحلال مى يابد. مثلاً وقتى گفته مى شود: أعطوا زكواتكم لاولى الفقر و المسكنة معنايش آن نيست كه همه زكاتها به تمامى فقرا داده شود بلكه هر فرد مكلفى مى تواند زكات خود را به فرد يا افرادى از مساكين ببخشد و نيز اگر گفته شود: «حكم الحكّام نافذ فى محاكم المدينه» معنايش آن نيست كه حكم تمامى حاكمان يكجا در تمامى محاكم نافذ است بلكه معناى درست آن است كه حكم هر يك از حكام در محتكم مدينه نافذ است و بدين بيان بطلان اشكال فخررازى كه اولوالامر لفظ جمع بوده و شيعه در هر زمان به يك معصوم باور دارد آشكار مى شود چرا كه گفتيم درست آن است كه عموم استغراقى مورد نظر مى باشد. و اما اشكال آخر رازى امر آن سهل است زيرا از آنجا كه در صدر آيه اطاعت رسول و اولى الامر در كنار هم و با يك صيغه امر أطيعوا آمده است «ردّ الى الرّسول» از «ردّالى اولى الامر» كفايت مى كند علاوه بر آن كه آيه اى ديگر از قرآن اين اشكال را به كلى برطرف مى كند: « . . . وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الأمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ  . . . » (نساء/ 83).(23)

 

 

مبدأ پيدايش شيعه

 

نظريه درست درباره مبدأ پيدايش شيعه را بيان و اصول و مقومات فكر شيعى را توضيح دهيد.

معناى لغوى تشيع، متابعت، مشايعت، مناصرت و موالات است و شيعه يعنى اتباع و انصار(24) و در قرآن نيز به همين معنى لغوى به كار رفته است « وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لإبْرَاهِيمَ  » (صافات: 83)

                                                                                       

 

 

و اما معنى اصطلاحى شيعه:

 

شيخ مفيد آنرا چنين تعريف كرده است:

 

«شيعه آن است على را پيروى كرده و او را بر اصحاب رسول خداصلى الله عليه وآله مقدم شمرد و معتقد شود كه او به وصيت رسول خدا و يا به اراده الهى امام مى باشد».(25)

 

شهرستانى گويد: «شيعه آن است كه على را پيروى نموده و به امامت و خلافت او از جهت نص و صايت معتقد شود خواه نص جلى يا خفى و بر اين باور باشد كه امامت از فرزندان او بيرون نرود...».(26)

 

و اشعرى مى گويد: «بدانان شيعه گفته شد زيرا على را پيروى كرده و او را بر ساير اصحاب پيامبر مقدم دانستند...».(27)

 

بدين ترتيب جوهر تشيع همان ملتزم شدن به امامت على عليه السلام و فرزندانش و مقدم شمردن ايشان بر ديگران است به خاطر نصوصى كه در حق ايشان وارد شده است بنابراين مقومات فكر شيعى عبارت است از:

 

1- امامت امتداد امر نبوت و مولود نص الهى و نصب از جانب پيامبر است با تمامى شئون نبوت شريك بوده به استثناى وحى كه نزول آن خاص پيامبران است.

 

2- امام به طريق انتخاب و گزينش تعيين نمى شود بلكه تعيين او از سوى خداوند است و پيامبر واسطه در ابلاغ امامت او مى باشد.

 

3- امام شايسته ترين انسانهاى زمان خويش و برخوردار از خصايص منحصر به فردى همچون مقام عصمت مى باشد.

 

4- شيعه آن است كه به امام على عليه السلام در زعامت و وصايت و در رهبرى سياسى، علمى و دينى پس از پيامبر باور آورد.

 

5- مقام امامت امت در على عليه السلام و فرزندان يازده گانه او بوده و آخرين ايشان حضرت مهدى امام غايب منتظر مى باشد و اين سلاله طيبه حجت هاى خداوند در ميان انسانها مى باشند (مورد اخير از ويژگى هاى طائفه اماميه اثنى عشريه مى باشد)

 

 

مبدأ پيدايش تشيع

 

در اينباره نظريه درست آن است كه پيدايش شيعه به زمان پيامبرصلى الله عليه وآله برمى گردد و گفته نوبختى درست است كه: «شيعه گروه على بن ابيطالب است كه در زمان پيامبر به اين نام ناميده شدند».(28)

 

 

ادله پيدايش شيعه در زمان پيامبر

 

1- نصوص مشايعت: در برخى از منابع حديثى اهل سنت احاديثى است كه در آنها پيامبرصلى الله عليه وآله افرادى را با وصف شيعه على مى ستايد:

 

- جابر گويد: «كنا عند النّبى فأقبل علىّ فقال النّبى و الذّى نفسى بيده انّ هذا و شيعته لهم الفائزون يوم القيامة و نزلت إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ »(29) (بينة: 7)

 

- ابن عباس مى گويد: «لمّا نزلت انّ الذين امنوا و عملوالصّالحات اولئك هم خيرالبريه» قال رسول الله صلى الله عليه وآله لعلّى هو انت و شيعتك يوم القيامة راضين مرضِّيين»(30)

 

- ام سلمه روايت كند كه پيامبر خطاب به على فرمود: «يا على أنت أصحابك فى الجنّتة أنت و شيعتك فى الجنِّة».(31)

 

- ابن اثير در نهايه اين حديث را ذكر كرده است كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «يا علّى! إنك ستقدم على الله أنت شيعتك راضين مرضيّين و يقدم عليه عدوّك غضاباً مقمحين».(32)

 

2- نصوص فراوان قرآنى و وصاياى بيشمارى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در مواضع مهم و حساسى درباره على عليه السلام مطرح نمود همچون آيه ولايت، غديرخم، حديث يوم الانذار و حديث منزلت و امثال آن گواه آن است كه آن بزرگوار كوشيده است در زمان خويش و به دست بذر تشيع علوى را بيفشاند و در همين رابطه جمعى از صحابه بزرگوار به درستى مقصود ايشان را دريافته و آنرا به جان و دل خريده اند و تاريخ حكايت مى كند كه همانان در ميان مردم شيعه على لقب يافته و پس از رحلت پيامبر پيشگامان نهضت شيعى گشتند. مؤيد اين نظر آن كه پذيرفتنى نيست يك جريان استوار و ريشه دار كه صحابه بزرگى همچون سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، ابى، ابن تيهان، ابن مسعود، ابن عباس، حذيفه، ابوايوب، ابوسعيد و ديگران پيشاپيش آن قرار داشته باشند، مولود حوادث كوتاه ايام پس از رحلت رسول باشند هر آينه گرويدن و گردآمده آنان پيرامون على عليه السلام بايد ريشه در زمان حيات پيامبر عظيم الشأن داشته باشد.

 

 

نصوص امامت و خلافت

 

به نظر شيعه مسأله امامت و وصايت تابع نصّ مى باشد 5 مورد از نصوص وارده از پيامبر در اين باره را با اشاره به منابع ذكر آنها بيان كنيد.

 

1- حديث يوم الانذار خلاصه ماجرا آنكه:

 

«طبرى و ديگران نقل كرده اند به هنگام نزول آيه « وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ » ( شعرا، 214) پيامبرصلى الله عليه وآله گروهى از خويشان و نزديكان خود را به مهمانى فراخواند و پس از انكه طعام خوردند بپا خاسته و دعوت خود را آشكار كرد» و آنگاه فرمود: «أيُّكم يؤازرنى على أمرى هذا على أن يكون أخى ووصيِّى و خليفتى فيكم» همگان از پاسخ به وى خوددارى ورزيدند مگر على كه كوچكترين حاضران بود كه بپا خاسته و پيامبر را پاسخ گفت. در اين هنگام پيامبر خدا گريبان وى را گرفته و روى به حاضران فرمود: «ان هذا أخى و وصيّى و خليفتى فيكم فاسمعوا له و أطيعوا». و آن قوم مى خنديدند و به ابوطالب مى گفتند: تو را فرمان داده است كه فرزندت را اطاعت كنى.(33) اين ماجرا حكايت از آن دارد كه آغاز فراخوان آشكار پيامبر به رسالتش قرين فراخوان به وصايت و خلافت على عليه السلام گشته است.

 

2- حديث منزلت:

 

گروهى از صحابه همچون ابن عباس، اسماء بنت عميس، ابوسعيد خدرى، زيد بن ارقم و براء بن عازب و ديگران روايت كرده اند كه پيامبرصلى الله عليه وآله به هنگام عزيمت به تبوك و مواضع چندى ديگر به على فرمود: «انت منِّى بمنزله هارون من موسى الّا أنّه لانبّى بعدى».(34) پيامبرصلى الله عليه وآله در اين سخن پس از استثناء نمودن نبوت تمامى منازل هارون نسبت به موسى را براى على عليه السلام ثابت مى كند از جمله اين منزلت ها، خلافت و وزارت مى باشد.(35)

 

3- حديث غدير:

 

اين حديث از محكمترين و خدشته ناپذيرترين اسناد امام على عليه السلام است شرح حديث و ذكر بخشى از اسناد آن مسبوق گشت.

 

4- در مجامع روايى اهل سنت در موارد زيادى به احاديثى برمى خوريم كه همه آنها در اين الفاظ مشترك است. «ان عليّاً منّى و أنا منه و هو ولىّ كل مؤمن بعدى».(36)

قيد «من بعدى» كه در ذيل حديث آمده است راه را بر توجيه كنندگان و مؤولان بسته و معناى ولايت امر و سرپرستى و زعامت را براى لفظ ولى متعيّن مى سازد.(37)

 

5- احاديث وصايت:

 

در اين احاديث كه به عبارات و الفاظ مختلف وارد شده است پيامبرصلى الله عليه وآله على را وصى خود معرفی مى كند همچون: «انَّ وصيى و موضع سرّى و خير من أترك بعدى و ينجز عدتى و يقضى دينى علّى بن أبيطالب»(38) و همچون «لكلِّ نبىِّ وصىِّ و وارث و انّ عليّاً وصيىِّ و وارثى».(39)

 

 

شبهه شورايى بودن نظام خلافت

 

امام على(ع) در نهج البلاغه طى نامه اى به معاويه مى فرمايد: «انه بايعنى القوم الذين بايعوا أبابكر و عمر و عثمان على ما بايعوهم عليه فلم يكن للشاهد أن يختار و لاللغائب أن يردّ انّما الشّورى للمهاجرین و الانصار فان اجتمعوا على رجل و سموه اماماً كان ذلك لله رضاً» (نهج البلاغه - شرح ابن ابى الحديد 1/193). آيا اين عبارت شاهد بر درستى نظريه اهل سنت در مورد شورايى بودن نظام خلافت مى باشد.

 

برخى به اين عبارت نهج البلاغه بر صحت شورا و بيعت و حجت بودن عمل صحابه در مسأله تعيين خليفه استدلال كرده اند. زيرا در اين نامه امام على عليه السلام با معاويه به بيعت و شورا و اجماع مهاجران و انصار احتجاج نموده است بنابراين به نظر امام على عليه السلام صحت و مشروعيت انتخاب امام به طرق مزبور مى باشد!

 

و اما پاسخ:

 

اولاً، آنچه را كه سيد رضى(ره) آورده است، بخش برگزيده اى است از تمام نامه زيرا ايشان بنا داشته، فرازهايى از خطب و رسايل را گزينش كند كه در برترين درجات بلاغت و فصاحت باشد. متن كامل اين نامه را كتاب صفين نصر بن مزاحم مى يابيم(40) و در صدر آن آمده است:

 

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم و اما بعد فانَّ بيعتى بالمدينة لزمتك و انت بالشّام لانَّه با يعنى القوم الذين بايعوا أبابكر و عمر و عثمان على ما بايعوا عليه...».

 

به خوبى روشن است كه امام على عليه السلام با معاويه بدانچه كه وى و امثال وى بدان ملتزم هستند به احتجاج برخاسته است. امام گويد: «اى معاويه! تو بايد بيعتى را كه در مدينه با من شده است گردن نهاده و ملتزم شوى همچنان كه آنگاه كه در شام بودى با بيعتى كه در مدينه با عثمان شد گردن نهادى و نيز ديگر كسانى كه در بيرون مدينه هستند اين بيعت برگردنشان افتد همچنانكه بيعت مردم با عمر در مدينه برايشان لازم شد در حالى كه در ديگر اماكن حضور داشتند.» بنابراين امام عليه السلام در اين نامه صرفاً در مقام احتجاج بوده و بدانچه كه حريف بدان ملتزم است استشهاد نموده است.

 

ثانياً عبارت «كان ذالك لله رضاً» كه ظاهراً حكايت از آن دارد روش اجماع مهاجران و انصار مورد رضاى خداوند و حجت نزد پروردگار است در برخى از نسخ كان ذالك رضى (با حذف كلمه لله) آمده و اگر اين عبارت را ثابت فرض كنيم، گوييم: آرى آنجا كه چنين اجماعى از مهاجر و انصار واقع شود، نزد خداوند پسنديده است ولى دريغ كه چنين اتفاقى جز در انتخاب على عليه السلام محقق نشد. چه آن كه تاريخ به راستى گواهى دهد كه در هيچ يك از خلافت هاى پيشين شورا و اجماع مهاجر و انصار حاصل نشد.

 

ثالثاً چگونه به اين فراز از نامه حضرت استشهاد ولى از دهها خطبه و نامه دردمندانه و گلايه آميز ديگر آن حضرت غفلت ورزيده مى شود. آنجا كه امام عليه السلام به دفعات و در مناسبت هاى گوناگون ناخرسندى خود را نسبت به خلفاى پيشين اظهار و از حق به يغما رفته خود شكوه مى كرد. آنگاه كه وى را از مناقشه گردآمدگان در سقيفه باخبر ساختند فرمود: «شگفتا آيا خلافت به مصاحبت است ولى به مصاحبت و قرابت نيست.»(41) و در اعتراض به نتيجه سقيفه فرمود: «اگر به شورا مالك امرشان شدى، اين امر چگونه حاصل شد در حالى كه مشاوران واقعى در صحنه نبودند و اگر به قرابت و هم تبارى با پيامبر به حريف باليدى بدان كه ديگرى به پيامبر نزديكتر است».(42)

 

و در جاى ديگر فرمود: «پيشوايان از تبار قريش و در دل نسب هاشم نهاده شده اند و ديگران به اين امر سزوار نيستند و پيشوايى تنها ايشان را سزد»(43) و بار ديگر مى فرمود: «سوگند به خدا از آن دم كه پيامبرصلى الله عليه وآله جانش قبض گرديد همواره از حق خود دور گشته و ديگران ناروا بر آن چنگ افكندند.»(44) و مى فرمود: «خداوندا از اين قريش و هم دستانشان از تو كمك خواهم چرا كه آنان از من بريده و منزلت برترم را خوار شمرده و جملگى با من درافتادند و آنچه را كه از آن من بود براى خود خواستند.»(45) و اوج دردمندى امام عليه السلام را در خطبه موسوم به شقيشقيه مى يابيم آنجا كه حضرت حكايت رنج بيست و چند ساله خود را بر زبان آورده و از بى لياقتى ها، ضعف و ناتوانى هاى خلفاى پيشين و دسيسه هاى كه به تضييع حق وراثت و خلافتش انجاميد پرده برمى دارد.(46)

 

 

مسأله خلافت ابوبكر

 

اهل سنت در مسأله خلافت ابوبكر مدعى تحقق اجماع مى باشند. صحت اين ادعا را مورد بررسى قرار دهيد.

 

براى پاسخ دادن درست و حق بينانه به اين پرسش ابتدا ضرورى است مرورى كوتاه بر حوادث تاريخى پس از وفات پيامبرصلى الله عليه وآله نموده و نكاتى چند از آن را دقت و حوصله كافى به خرج دهيم تا پاره اى از حقايق روشن و قضاوت منصفانه اى در اين باره شكل گيرد.

 

1- عمر ادعا مى كرد پيامبرصلى الله عليه وآله نمرده و بر آن پافشارى و دست آخر ابوبكر او را آرام نمود.(47)

 

2- در حالى گروه انصار و تنى چند از مهاجران براى تعيين سرنوشت خلافت در سقيفه گرد آمده و بحث هاى داخلى را راه انداخته بودند كه پيرامون جسد پيامبر تنها چند تن از خويشان وى همچون على و عباس و فضل و قثم اسامه حلقه زده و به تغسيل و تكفين آن مشغول بودند.(48)

 

3- ابوبكر و عمر، ابوعبيده و تعداد ديگرى از مهاجران اجتماع انصار در سقيفه را كه در صدد انتخاب امير از بين خود بودند به هم زده عمر با ابوبكر دست بيعت داده وى از اختلافى كه بين انصار پديد آمده سود جسته و ماجرا را به سمت دلخواه خود سوق مى دهد. به دنبال او جمعى از مهاجر و انصار هم با ابوبكر دست بيعت مى دهند.(49)

 

4- در جريان مناقشه ميان مهاجر و انصار حاضر در سقيفه، انصار پيشينه خود در پناه دادن به پيامبر و مهاجران را پيش كشيده و ابوبكر و عمر حجت مى آوردند كه ما را أقارب و خويشان پيامبريم على عليه السلام كه اين را شنيد فرمود: «احتجوا بالشجرة و اضاعوا الّثمرة»(50)

 

5- پس از آنكه كوشيدند ابوبكر را به خلافت رسانند جمعى از انصار گفتند: «لانبايع الّا عليّاً».(51)

 

6- نخستين بيعت كنندگان جمعى از خزرجيان و تعدادى از مهاجران بودند اين امر در سقيفه صورت گرفت و در اين صحنه على و بنى هاشم و عامه مهاجران و بخش اعظم انصار كه ترديدى نداشتند بر اين كه على پس از رسول خدا صاحب امر است، غائب بودند.(52)

 

7- فرداى سقيفه بيعت عمومى در مسجد انجام گرفت در آنجا ابوبكر و عمر خطبه خوانده و ابوبكر نماز گزارد.(53)

 

8- پس از پايان ماجراى سقيفه و جريان بيعت با ابوبكر، مردم به تجهيز پيامبر روى آورده و بر جسد ايشان نماز گزاردند.(54)

 

9- پس از استقرار بيعت ابوبكر گروه زيادى از انصار بر اين بيعت خود تاسف خورده و به ياد على افتاده و او را ندا مى دادند.(55)

 

10- گروهى از بزرگان مهاجر و انصار از بيعت با ابوبكر تخلف ورزيده و به على روى آورده و در خانه زهرا بست نشستند. در اين جمع عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، زبير بن عوام، خالد بن سعيد، مقداد بن عمرو، سلمان، ابوذر، عمار، براء بن عازب و ابى بن كعب حضور داشتند.(56)

 

11- آنگاه كه ابوبكر و عمر نزد عباس رفته تا رأى او را به سوى خود متمايل و مانع مخالفتش شوند، وى در سخنانى خطاب به آنان گفت: «فان كنت رسول الله طلبت فحقّنا أخذت و ان كنت بالمؤمنين أخذت فنحن منهم».(57)

 

12- عمر قصد داشت هر طور شده على عليه السلام را به مسجد ببرد بين آن دو مشاجره روى داد على عليه السلام مى فرمود: «احلب حلباً لك شطره و الله ما حرصك على امارته اليوم الا ليؤثرك غداً».(58)

 

13- ترديدى نيست كه براى بيرون راندن بست نشستگاه درب خانه فاطمه را گشودند و ابوبكر در مرض مرگ آرزو مى كرد اى كاش هرگز اين كار را نكرده بود.(59)

 

14- عمر قصد آتش زدن درب خانه فاطمه را داشت كه با اعتراض دختر پيامبر مواجه شد.(60)

 

15- مهاجمان درب را گشوده، شمشير زبير را از او ستانده و به اجبار على را نزد خليفه بردند. در آنجا على عليه السلام از بيعت امتناع ورزيد چرا كه حق را از خود مى ديد گفتگوهاى دار و دسته خليفه ثمر نبخشيد و على معترضانه به خانه برگشت.(61)

 

16- على و تمامى بنى هاشم با بيعت نكردن خود به مدت 6 ماه به حركت اعتراضى ادامه داده و آن گاه بيعت نمودند.(62)

 

17- سعد بن عباده انصارى هيچگاه بيعت نكرد تا ابوبكر بمرد و آن گاه در زمان عمر مدينه را ترك و عازم شام گرديد و در آنجا با تيرى مشكوك به قتل رسيد.(63)

 

18- عمر در قضيه خلافت ابوبكر مى گفت «أنّ بيعة أبى بكر كان فلتةّ وقى اللَّه شرَّها»(64)

 

با توجه با حقايق مى توان نتيجه گرفت:

 

الف - مطالعه تاريخ سقيفه ما را به قطع مى رساند كه در انتخاب خليفه واقعاً هيچ مشورت و رايزنى درستى در كار نبوده بلكه اين كار در جوى تيره و ارهابى و با تكيه بر عناصر خشونت و دشنام و تهديد انجام گرفت.

 

ب - در ماجراى سقيفه دستان توطئه كه با طراحى هاى قبلى و تردستى در اجرا خلافت را به سمت خود سوق داد و شتابزده كار را به آخر رساندند و به چشم مى خورد، آنچه در آنجا رخ داد براى بسيارى از مردم غافلگير كننده بود.

 

ج - در جريان منافشه مهاجران و انصار هر دو طائفه براى حل مشكل خلافت و اثبات حق دار بودن خود قواعدى را كه در فرهنگ جاهلى ريشه داشت مطرح مى كردند. انصار به خاطر حمايت هاى گذشته از پيامبر و پناه دادن به مهاجران حق را از آن خود مى ديدند و مهاجران به نسب و تبار خود احتجاج مى كردند. در حالى كه در شوراى اسلامى ملاك هاى دينى همچون شايستگى و اعلميت، تقوى، درايت، قاطعيت در دين و غيره كانديداها بايد بررسى شود.

 

د - سقيفه يك صحنه مشورت واقعى نبود بكله ميدانى بود كه هر طرف مى كوشيد به هر قميت برنده و پيروز آن بدر آيد.

 

ه - عناصر واقعى مشورت، حريّت راى و نظر، نزاهت كلام، توجه به آراء همه صاحب نظران و صاحب حقّان، انجام جلسات متعدد و بررسى كافى و همه جانبه همگى در جريان سقيفه و بيعت با ابوبكر مفقود بود. به ويژه آن كه به آراء مخالفان كه همگان از شخصيت هاى نامور اسلام بودند كمترين توجهى نشده و در غياب آنان عجولانه تصميم گيرى شد.

 

و - بنگريد كه پس از بيعت با ابوبكر چگونه با معترضان و متخلفان برخورد خشن نظامى صورت گرفت كجاست اصول شورا و دمكراسى و احترام به آراء ديگران اين برخوردها در تعيين خلفاى بعدى به اشكال زشت ترى ظاهر گشت.

 

ز - در پيشاپيش جريان مخالفت امام على عليه السلام قرار داشت كه پيامبر مكرراً در حق او فرموده بود «الحق يدور معه حيث دار»(65) با استناد به اين شهادت پيامبر مى توان وى را در اعتراضش محقّ و مخالفان او يعنى دار و دسته خلافت را بر باطل دانست.

 

ح - از آنجا كه هيچگونه اجماعى در قضيه ابوبكر واقع نشد برخى عالمان اهل سنت كه به هر حال اقدامات خلفا را براى خود حجت شرعى مى دانند و تنظيم اصول و قواعد فقهى انتخاب خليفه به سختى دچار تهافت شده و نظريات گوناگونى را ابراز نموده اند، تا آنجا كه برخى گفته اند مسأله امامت با حداقل 5 تن يا دو تن و يا يك تن از اهل حل و عقد منعقد مى شود. ديگران گفته اند با تعيين خليفه قبلى انجام مى شود و ديگر نظرياتى كه در واقع براى توجيه رفتار متناقض خلفا در تعيين خلافت هاى بعدى از خود مطرح شده است.(66) حال آنكه از نظر ما سيره اصحاب و خلفا به ويژه آنجا كه بر روال يكسانى نيست نمى تواند منبع مستقلى در تشريع باشد.(67)

 

 

احاديث امراى اثنی عشر

 

احاديث خلفا و أمراى اثنى عشر كه در صحاح اهل سنت آمده است چگونه بر امامت ائمه اثنى عشر شيعه دلالت مى كند

در مجامع روائى اهل سنت احاديث زيادى به چشم مى خورد كه در آن خبر دوازده پيشوا و خليفه و امير مى دهد جهت بررسى مضامين اين احاديث ابتدا به نقل الفاظ آن همت مى گماريم:

 

1- بخارى از جابر بن سمره روايت كند: «سمعت رسول اللَّه يقول اثنی عشر اميراً فقال لم أسمعها فقال أبى: انّه قال كلّهم من قريشٍ».(68)

 

2- در روايت مسلم به اين عبارت آمده است: «انّ هذا الأمر لاينقضى حتّى يمضى فيهم اثنی عشر خليفةً». «لايزال امرالناس ماضياً ماوليهم اثنی عشر رجلاً». «لايزال الاسلام عزيراً الى اثنى عشر خليفة». «لايزال هذا الدين عزيزاً منيعاً الى اثنى عشر خليفة». «لايزال الدين قائماً حتى تقوم الساعة او يكون عليكم اثنی عشر خليفة».(69)

 

3- در روايت احمد آمده است: «يكون لهذه الامة اثنا عشر خليفة» و اين حديث را به 34 طريق از جابر بن سمره نقل كرده است.(70)

 

4- عبارت حاكم در مستدرك چنين است:«لايزال امر امتى صالحاً حتّى يمضى اثنا عشر خليفة» و «لايزال امر هذه الامة ظارهاً...».(71)

 

5- در تمامى احاديث مزبور عبارت «كلّهم من قريش» در آخر آن ذكر شده است.

 

6- احمد از مسروق روايت كرده است كه «نزد ابن مسعود نشسته بوديم و او بر ما قرآن مى خواند در اين وقت از خدا پرسيديم و او پاسخ داد: دوازده تن به عدد نقبيان بنى اسرائيل».(72)

 

در اين احاديث نشانه ها، صفات و عدد پيشوايان تعيين شده ولى ذكرى از اسامى آنان به ميان نيامده است و اما اوصافى چند از جمله اين كه اسلام توسط ايشان عزير، منيع، قائم، صالح، ظاهر است و همگان از قريشند و عددشان دوازده تن مى باشد تنها با ائمه اثنى عشر مورد نظر اماميه قابل انطباق مى باشد به ويژه با قرار دادن آنها در كنار احاديث ثقلين، سفينه، امان و احاديث آحادى كه در آنها پيامبر نام آن دوازده تن را مى برد به ما كمك مى كند مقصود پيامبر را دريافته و مصاديق سخن ايشان را تشخيص دهيم. در اين باره نويسنده توانا استاد محمد تقى حكيم گفتار زيبايى دارد. وى مى گويد: آنچه از اين روايات مستفاد است آن است كه:

 

1- عدد امرا و يا خلفا دوازده تن بيشتر نيست.

 

2- اين امرا تعيين مى شوند زيرا مقتضاى تشبيه ايشان به نقيبان بنى اسرائيل همين است: « وَلَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَبَعَثْنَا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيبًا (. . .» (مائده /12)

 

3- اين احاديث بقاء ايشان را مادامى كه اسلام باقى است مفروض دانسته تا اين كه قيامت برپا شود.

 

با توجه به مطالب فوق اين احاديث تنها با مبناى اماميه درباره شمار امامان و اشخاص آنان هماهنگ است ولى درستى چنين استفاده اى متوقف است بر اين امر كه مقصود از بقا امر در ايشان امامت و خلافت بالاستحقاق باشد و نه سلطه ظاهرى. زيرا خليفه شرعى سلطه خود را از خداوند مى ستاند و منافاتى ندارد كه حاكميت و سلطه ظاهرى در چنگ ديگران باشد علاوه بر آنكه اگر روايات را بر اين معنى حمل نكنيم انبوه آنها خالى از تفسير خواهند ماند زيرا حاكمان قريش چندين برابر اين عدد مى باشند قابل ذكر است كه اين روايات زمانى در مجامع روائى اهل سنت وارد شده كه هنوز عدد ائمه شيعه كامل نشده بود بنابراين نمى توان احتمال موضوع بودن آنها را داد.(73)

 

 

سه مورد از تعابير اهل سنت

 

سه مورد از تعابير و تفاسير شارحان اهل سنت از احاديث خلفاى اثنى عشر را نقل و نقد نماييد.

 

يكى از مواضعى كه عالمان و شارحان حديث اهل سنت به سختى دچار سرگردانى شده و آراء ناهمگون و غير موزون را ارايه كرده اند تفسير احاديث خلفاى اثنى عشر مى باشد. دسته اى از آنان به ظاهر پديده خلافت و خلفا نگريسته شمار آنان را فزونتر از عدد مذكور در اين احاديث ديده لاجرم دست از تفسير برداشته و اين احاديث را بى پاسخ گذاشته است.

 

مثلاً ابن عربى در شرح بر سنن ترمذى گويد:

 

«ما پس از پيامبر خدا دوازده امير را برشمرديم ابوبكر، عمر، عثمان، على، حسن، معاويه، يزيد، معاوية بن يزيد، مروان، عبدالملك بن مروان، وليد، سليمان، عمر بن عبدالعزيز، يزيد بن عبدالملك، مروان بن محمد سفاح و... اين چنين ادامه دهد تا بيست و هفتمين خليفه عباسيان كه مقارن با زمان او است و سپس گويد: «اگر دوازده تن را برشمريم از نظر عدد به سليمان ختم مى شود و اگر به معنى به شمار آوريم فقط 5 تن از ايشان با ما مى باشند خلفاى اربعه و عمر بن عبدالعزيز و من براى اين حديث معنايى را نمى يابم».(74)

ديگران در پاسخ افزون بودن شمار خلفا توجيهاتى را ساخته اند.

 

قاضى عياض در پاسخ به اين گفتار كه تعداد بيشترى از اين عدد حكومت رانده اند گويد:

 

«اين اعتراض باطلى است زيرا پيامبرصلى الله عليه وآله نفرمود: منحصراً دوازده تن به امارت خواهد رسيد. بنابراين مانعى نيست از اين كه تعدادشان بيش از اينها باشند».(75)

 

خود او در تعيين دوازده تن توجيهى را ارايه مى كند:

 

«آنانى كه امت بر ايشان اجتماع كرده اند خلفاى ثلاثه و سپس على مى باشند تا اين كه امر حكمين در صفين واقع شده ودر آن روز معاويه خليفه خوانده شد. سپس به هنگام صلح حسن بر معاويه اجتماع كردند. سپس بر فرزندش يزيد گرد آمدند و امر حسين مستقر نشد تا اين كه به قتل رسيد و چون يزيد مرد، پراكندگى حاصل شد تا اين كه با قتل فرزند زبير بر عبدالملك مروان گرد آمدند سپس به اولاد اربعه او اجتماع كردند كه وليد و سليمان و هشام باشند و در اين ميان عمر بن عبدالعزيز آمد. دوازدهمين ايشان وليد بن يزيد بن عبدالملك بود كه همه مردم پس از هشام بر او گرد آمدند و او 4 سال متولى امر شد.»

 

جلال الدين سيوطى تفسير ديگرى را مى پسندد او مى گويد:

 

«منظور آن است كه دوازده خليفه در تمام طول عمر اسلام تا روز قيامت خواهند آمد كه به حق عمل كنند هر چند كه پى در پى نباشند». و نيز گويد: «از اين دوازده تن 8 تن يعنى خلفاى اربعه و حسن و معاويه و ابن زبير و عمر بن عبدالعزيز موجود گشته اند و محتمل است كه مهدى عباسى نيز جزو ايشان باشد. زيرا او بين عباسيان همچون عمر بن عبدالعزيز در بين امويان بود و نيز طاهر عباسى به خاطر عدالتى كه از او سر زد و انتظار دو تن ديگر مى رود كه يكى از آن دو مهدى اهل بيت است».(76)

 

ابن جوزى شخص ديگرى است از عالمان سنى كه تفسير ديگرى را درباره اين احاديث مى پسندد وى مى گويد:

 

«پيامبرصلى الله عليه وآله در اين حديث به اوضاع پس از خود و اصحاب اشاره كرده زيرا حاكم صحابه به حكم خود ايشان مرتبط است لذا خبر از حكومت هاى پس از دوران صحابه مى دهد و گويا او به شماره خلفاى بنى اميه اشاره كرده و مقصود از اين سخن كه «لايزال الدّين» آن است كه حكومت تا اين دوازده تن بر يك روال بوده و سپس به دوران سخت ترى منتقل مى شود و نخستين بنى اميه يزيد بن معاويه و آخرينشان مروان و تعداد ايشان 13 نفر مى باشد و عثمان و معاويه و ابن زبير را قصد نكرده است چون كه آن سه از صحابه مى باشند و اگر از اين گروه مروان بن حكم را كم كنيم به خاطر اختلاف در صحابى بودن او و يا به خاطر مغلوب شدن وى پس از اجتماع مردم بر عبداللَّه زبير شماره مورد نظر درست مى شود. به هنگام خروج خلافت از بنى اميه بود كه فتنه هاى بزرگ واقع و جنگها به راه افتاد تا آن كه بنى عباس آمده و احوال كاملاً دگرگون گشت.»(77)

 

و نيز جالب است به اظهار نظر عبدالعزيز بن باز رئيس دائره افتاء در عربستان نظر كنيم:

 

«اين سخن پيامبر كه «لايزال أمر هذه الامة قائماً» دليل آن است كه دين در زمان اين پيشوايان پابرجا و حق آشكار است و معلوم است كه اين امر قبل از انقراض دولت بنى اميه بود. در اواخر اين دوران بود كه اختلاف و تفرقه حاصل و جامعه دچار از هم گسیختگى شد... سخن نزديك تر به صواب در اين باب آن است كه همچنان كه برخى اهل علم گفته اند منظور پيامبر از اين حديث خلفاى اربعه و معاويه و فرزندش يزيد سپس عبدالملك بن مروان و فرزندان چهارگانه او و عمر بن عبدالعزيز باشند كه مجموعاً 12 خليفه مى شوند... و دين در زمانشان پابرجا اسلام منتشر حق آشكار و جهاد برقرار بود.»(78)

 

اين بود شمايى از تفاسير شگفت و ناهمگون شارحان امرى كه بيش از همه غريب به نظر مى رسد اين كه در اين عبارات افرادى مايه عزت و سربلندى و صلاح دين نامبرده مى شوند كه در تاريخ پرونده سياهى از جنايات عظيم و مفاسد بى شمارشان به جاى مانده امثال يزيد ميگسار سگ باز و تارك نماز كه كعبه مشرفه را به منجنيق بست و به مدينه پيامبر حمله ور شد و سبط رسول خدا را در كربلا شهيد نمود و يا عبدالملكى كه كمترين زشت كارى او مسلط گرداندن حجاج بر سر مردم عراق و كشتار جمع كثيرى از صحابه و تابعان بود و يا وليد بن يزيد كه حرمتى نماند مگر آن كه آن را شكست و همو كشيد بر بام كعبه شراب آشامد و قرآن را تيرباران نمود بارى امثال اين افراد اسلام را عزيز و سربلند و پابرجا ساختند جاى بسى تاسف است كه چنين كج فكرى كه موروث رسوبات اسلام اموى است در جايگاه علم و فقاهت و درايت راه يابد.

 

 

مرجعيت علمى اهل بيت(ع)

 

مقصود از مرجعيت علمى اهل بيت چيست خلاصه وار توضيح دهيد.

علاوه بر انبوه نصوصى كه دلالت بر آن دارد زعامت سياسى امت و جانشينى پيامبرصلى الله عليه وآله در على عليه السلام و خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله منحصر باشد، احاديث فراوانى است كه ما را به مرجعيت و امامت علمى اهل بيت رهنمون مى كند. بدين معنى كه آن بزرگوار پيشوايان دينى امت بوده، معدن علوم و اسرار نبوى نزد ايشان موروث بوده و هر مسلمانى موظف است جايگاه رفيع علمى آنان را باور آورده و در دين خود بديشان رجوع و اصول و فروع و سلوك خود را از آن عالمان على الاطلاق امت فراگيرد. اين وظيفه براى تمام آحاد امت و در تمامى نسل ها ثابت بوده و عذرى در كوتاهى در آن نيست. بنابراين معاصران ائمه اهل البيت كه دست درسى به ايشان داشته اند به طريق مستقيم و ديگر دين باوران در ادوار بعدى از طريق واسطه هاى موثوق و مورد اعتماد بايد معالم و وظايف دينى خود را از ايشان فراگيرند.

 

اين نكته اسامى نيز بايد مورد توجه قرار گيرد كه ائمه اهل البيت را نتوان در رديف عالمان و مجتهدان صحابه و تابعان و ديگران قرار داد، چه آنكه آن بزرگواران هميشه مبين تفاسير درست و حقيقى از اسلام بوده و ساير مجتهدان را امكان خطا و خلل در برداشت دينى شان موجود است.

 

بخشى از انبوه نصوصى كه دليل بر مرجعيت علمى اهل بيت است را مى توان اشاره نمود:

 

- حديث متواتر ثقلين كه گرانبهاترين سند پيشوائى اهل بيت است.(79)

 

- حديث سفينه ابوذر غفارى از پيامبر روايت كند كه فرمود: « ألا ان مثل اهل بيتى فيكم مثل سفينة نوح من ركبها بجى و من تخلف عنها غرق»(80) و نيز فرمود: «و مثل اهل بيتى فيكم مثل باب حطّة فى بنى اسرائيل من دخله غفرله»(81)

 

- حديث امان: عبداللَّه بن عباس از پيامبر روايت كند: «النّجوم امان لاهل الارض من الغرق واهل بيتى امان لامتى من اختلاف فاذا خالفتها قبيله من العرب اختلفوا فصاروا حزب ابليس»(82)

و دهها احاديث ديگرى كه درباره اهل البيت به طور عام و على به طور خاص صادر شده است.

 

در طى دهه هاى اخير از سوى گروهى از عالمان روشن ضمير و آگاه به زمان تشيع به اين نكته اساسى تنبه حاصل شد كه آنچه در اين عصر و دوران حساس و سرنوشت ساز با مصلحت عمومى امت اسلامى سازگار بوده و آنها را بها و ثمره علمى و عملى است طرح مرجعيت علمى اهل بيت مى باشد. آنان به اين حقيقت دست يافتند كه طرح مسايل خصومت آفرين، تحريك كننده و تعصب برانگيز همچون قضيه خلافت و جانشينى و حقانيت يا عدم حقانيت خلفا و مسائلى از اين دست فاقد ثمره علمى لازم بوده چرا كه قرنها از آن وقايع گذشته و زنده كردن آنها نه تغييرى را در اوضاع پديد آورده و نه حق به سرقت رفته اى را مسترد مى سازد بلكه به تشديد خصومت ها و تعميق شكاف ميان فرزندان امت خواهد انجاميد در حالى كه در اين زمان طرح مرجيعت علمى اهل بيت در گفتگوهاى بين مذاهب اثر عميقى در كاهش آلام امت و تقريب و تفاهم به بار خواهد آورد. بنابراين سزوار است كه عالمان و پژوهش گران دلسوخته همت خويش را در تقويم و تحكيم مبانى اعتقاد به مرجعيت علمى اهل بيت بگمارند. از پيشگامان اين طرح و نظريه مى توان به بزرگانى همچون مرحوم سيد شرف الدين عاملى محمدحسين كاشف الغطاء و حضرت آيةاللَّه العظمى بروجردى اشاره كرد كه به ويژه تلاش هاى اين بزرگوار در دفاع از مرجعيت علمى اهل بيت و طرح آن در مجامع علمى و ايجاد مناسبت هاى نزديك بين حوزه هاى علميه شيعه و الازهر مصر و تقريب بين مذاهب داراى آثار بسيار ارزنده اى بود.

 

 

راويان حديث ثقلين

 

نام پنج تن از راويان حديث ثقلين در طبقه صحابه، 5 تن از روايان حديث در طبقه تابعين و موارد ذكر اين حديث در صحاح اهل سنت را بيان كنيد.

 

حديث شريف ثقلين از جمله احاديثى است كه از نظر سند در بالاترين درجات اعتبار و از نظر دلالت نيز كاملاً روشن و خالى از ابهام و تأويل مى باشد.

 

اين حديث شريف به يقين متواتر بوده و اسناد و طرق آن واجد تمامى شروط و ضبوابط تواتر مى باشد. بسيارى از عالمان شيعه و غير شيعه به بررسى اسناد اين حديث اهتمام نموده و آثار مولّفاتى را از خود به جاى گذاشته اند و از جمله آنها مى توان به كتاب عقبات الانوار اثر ارزشمند عالم بزرگ مرحوم سيد حامد كهنوى هندى و نيز رساله ديث الثقلين صادره از دارالتقريب الازهر مصر اشاره نمود.

 

به شهادت صاحب عقبات اين حديث را بيش از سى تن از صحابه، 19 تن از تابعان روايت كرده اند. ابن حجر مكى در الصواعق راويان صحابه را بيست و چند تن ذكر مى كند. در عبقات فهرستى از بيش از 300 تن از علما و مخرجين حديث اهل سنت مشاهده مى شود كه اين حديث را به اسانيد گوناگون در كتب خويش آورده اند.

 

برخى از اين منابع عبارتند از صحيح مسلم، سنن ترمذى، سنن دارمى، حصائص نسائى، مسنداحمد بن حنبل، مستدرك الكبير طبرانى، سنن بيهقى، و تفاسير رازى، ثعلبى، نيشابورى، ابن كثير، سيوطى و خازن و دهها كتاب تاريخى و رجالى و غيره ديگر در اينجا از برخى راويان صحابه و تابعان ياد مى كنيم:

 

 

راويان صحابه

 

1- ابوسعيد خدرى: روايات او در مسند احمد 3/26 الدار المنثور 2/60 تفسير مفاتيح العيب 7/173 و المعجم الكبير 3 ح 2678بيابيد.

 

2- زيد بن ارقم: روايات او را در صحيح ترمذى 5/329 مسند احمد 4/371 صحيح مسلم 7/122 خصائص نسائى /21 الدارالمنثور 6/7و مستدرك حاكم 3/190 بيابيد.

 

3- جابر بن عبداللَّه: روايات او در نوادر الاصول حكيم ترمذى /68 صحيح ترمذى 5/328 و استيعاب 2/473 بيابيد.

 

4- حذيقة بن غفارى: روايات او را در نوادر الاصول /68 و 69 و معجم كبير طبرانى 3 ح 3052 بيابيد.

 

5- زيد بن ثابت: روايات او را در مسند احمد 5/189 و لسان العرب ابن منظور 4/538 بيابيد.

 

6- ابوهريره: روايتش را در احياء الميت مفضائل اهل البيت سيوطى /19 بيابيد.

 

7- اباذر غفارى: روايتش را در تاريخ ابن كثير 5/208 بيابيد.

 

8- على بن ابيطالب: روايات ايشان را در كنزالعمال 11/610 و حليلة الاولياء 9/64 بيابيد

و ديگر صحابه همچون خزيمة بن ثابت، سهل بن سعد، عبداللَّه بن عباس، عبداللَّه بن عمر، ابوالهيثم بن التيهان، عدى بن حاتم و ام سلمه و ديگران.

 

 

راويان تابعين

 

1- عطيّة بن سعيد عوفى: وى از ابوسعيد خدرى روايت مى كند رواياتش را در مسند احمد 3/14 و 17 و 26 و 59 و معجم صغير 1/135 و طبقات ابن سعد 2/194 بيابيد.

 

2- يزيد بن حيان: وى از زيد بن ارقم روايت مى كند رواياتش را در صحيح مسلم 7/122 و 123 و سنن دارمى 2/310 ح 3319 بيابيد.

 

3- حبيب بن ابى ثابت: وى نيز از زيد بن ارقم روايت مى كند رواياتش را در ترمذى 5/3329 و سنن بيهقى 2/148 و 7/30 و 10/113 بيابيد.

 

4- البوالطفيل، عامر بن واثله: (83) وى از حذيقة بن اسيد و زيد بن ارقم روايت مى كند و رواياتش را در نوادر الاصول 68 و 69 و مستدرك حاكم 4/109 و خصائص نسائى /21 و معجم كبير 3 ح 2681 بيابيد.

و ديگر تابعان همچون اصبغ بن نباته، عبداللَّه بن ابى رافع، عمر بن مسلم، حارث همدانى، حصين بن سبره و غيره. در پايان جهت آشنايى با الفاظ حديث به ذكر چند روايت آن مى پردازيم:

 

1- مسلم در صحيح خود از زيد بن ارقم روايت كند كه:

قام رسول اللَّه يوماً خطيباً بماء يدعى خماً بين مكة و المدينة فحمدللَّه و أثنى عليه و وعظ و ذكّر ثم قال: «ايّها النّاس فانما أنا بشر يوشك أن يأتى رسول ربى فاجيب و أنا تارك فيكم ثقلين اوّلها كتاب اللَّه فيه الهدى و النّور فخذوا بكتاب اللَّه و استمسكوا به فحث على كتاب اللَّه و رغَّب فيه قال و أهل بيت، اذكركم اللَّه فى أهل بيتى اذكركم اللَّه فى أهل بيتى اذكركم اللَّه فى اهل بيتى.(84)

 

2- ترمذى نيز در صحيح خود از زيد بن ارقم و جابر و ابوسعيد و حذيفه و ابوذر روايت كند كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود:

«انّى تارك فيكم الثقلین ما ان تمسّكتم به لن تضلّوا بعدى أحدهما أعظم من الاخر كتاب اللَّه حبل ممدود من السّماء الى الارض و عترتى أهل بيتى و لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض فانظروا كيف تخفلونى فيهما».(85)

 

3- نسائى در خصائص از زيد بن ارقم روايت مى كند كه:

«لمّا رجع رسول اللَّه من حجة الوداع و نزل غديرخم امر بدوحات فقممن ثمّ قال: «كانّى دعيتُ فاجيتُ و انّى قد تركتُ فيكم الثّقلين أحدهما أكبر من الاخر كتاب اللَّه و عترتى أهل بيتى فانظروا كيف تخلفونى فيهما فانّهما لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض... فقلت لزيدٍ هل سمعته من رسول اللَّه قال «و انّه ما كان أحد فى الدّوحات ألّارأه بعينه و سمعه يأذنيه».(86)

 

 

مضامين حديث ثقلين

 

با دقت در مضامين حديث شريف ثقلين دلالت اين حديث را بر 3 مطلب اساسى توضيح دهيد.

برخي از مضامين حديث شريف ثقيلن به شرح زير است:

 

الف - دلالت بر عصمت اهل البيت زيرا:

1- پيامبر عترتش را با كتابى كه لايأتيه الباطل من بين يديه و لامن خلفه قرين گردانده و تأكيد نموده است كه آن دو از هم جدا نشوند. بديهى است اگر هرگونه مخالفتى با كتاب از ايشان سرزند چه از سر عمد و يا اشتباه و يا غفلت آميز باشد. در هر حال حقيقت افتراق تحقق يافته و اين برخلاف صريح حديث است آنجا كه مى فرمايد «فانهما لن يفترقا»

2- متمسك به قرآن و عترت هميشه و تا ابد از گمراهى مصون خواهد بود و اگر قرار بود از عترت خطا يا لغزشى سرزند ديگر مصونيت بخش نبود زيرا به برهان ثابت شده است كه «فاقد الشيى ء غير المعطيه» آن چيز مصونيت آور است كه خود در ذاتش مصون باشد.

3- اگر لغزش و خطا و در نتيجه مخالفت و افتراق از آن را روا شماريم، پيامبرصلى الله عليه وآله را متهم به كذب كرده ايم. در حالى كه عصمت پيامبر دست كم در مقام تبليغ امرى اجماعى و اتفاقى است و شكى نيست كه تصريح پيامبر به ثقلين و سفارش بدان به دفعات و در مناسبت هاى مختلف تبليغى صورت گرفته است.

 

ب - اين حديث دليل است بر ويژگى، برترى و برجستگى مقام علمى و دانش دينى عترت و اين كه قرآن و عترت هر دو گوهر نفيس، معدن علوم لدنّى و اسرار و حكم عاليه و احكام شرعيه مى باشند. در اين باره اين حجر در صواعق گويد: «پيامبر قرآن و عترتش را ثقلين ناميد زيرا هر چيز گرانبها، عظيم و مصونى را ثقل گويند و هر يك از اين دو معدن علوم لدنى و اسرار و حكم عاليه و احكام شرعيه مى باشند به اين جهت پيامبر امر به اقتدا و تمسك به ايشان و آموختن از ايشان نموده است.»(87)

 

ج - وجوب پيروى اهل البيت در تمامى اقوال و احكام و اعتقادات و باور يافتن به مقام پيشوايى علمى و دينى ايشان و اين حيثيت تحقق نمى يابد مگر براى كسى كه حائز مقام زعامت كبرى و امامت عظمى پس از پيامبر باشد تفتازانى در شرح مقاصد گويد:

«بنگر كه پيامبرصلى الله عليه وآله ايشان را به كتاب خدا قرين ساخت و تمسك بديشان را مايه نجات از گمراهى دانست، معناى تمسك به كتاب چيزى جز گرفتن علم و هدايت از آن نيست و همينطور است درباره عترت».(88)

 

د - لازم است هزمان به هر دو متمسك بود و نه به يكى از آن دو زيرا در متن حديث ثقلين آمده است ما ان تمسكتم بهما لن تضلّوا و از اين واضحتر عبارت ذيل روايت طبرى است: «فلا تقدموهما فتهلكوا و لاتقصر و اعنها فتهلكوا و لاتعلّموهم فانّهم اعلم منكم».(89) بنابراين بايد در راه قرآن و عترت همزمان سلوك نمود و يكى از آن دو از ديگرى بى نيازى نخواهد آورد.

 

ه - عترت در كنار قرآن تا قيامت باقى و جاويدان است و هيچگاه زمان از آن دو خالى نخواهد بود اين حقيقت را عبارت لن يفترقا حتى يردا على الحوض متقضى است. به تعبير ابن حجر: «در اين احاديث اشاره اى است بر اين كه تمامى زمان ها تا قيامت خالى از افراد جامع الشرايط و شايسته عترت نيست به همين جهت آنان مايه امان اهل زمين مى باشند و شاهد بر اين امر خبر ديگرى است كه «فى كلّ خلفٍ عدول من أهل بيتى».(90)

 

 

نقد عبارت محمد ابوزهره

 

اين عبارت محمد ابوزهره را نقد و پاسخ گوييد: «ان كتب الّسنّة الّتى ذكرته بلفظ سنتى أوثق من الكتب التى ورته بلفظ و عترتى و بعد التّسليم بصحّة الّلفظ نقول بانه لايقطع بل لايعين من ذكروهم من الاومة المتّفق عليهم عند الامامية و هولا يعيّن اولاد الحسين دون اولاد الحسن كمالا يعيّن واحداً من هولاء بهذا التّرتيب و كما لايدل على ان الامامة تكون بالّتوارث بل لايدلّ على امامة السّياسة و انّه ادلّ على امامة الفقه و العلم» (محمد ابوزهره - الامام الصادق/ 199).

 

خلاصه اى از اشكالات محمد ابوزهره در اين عبارات از اين قرار است.

 

- عبارات و سنتى قابل اعتمادتر و درست تر از عبارت و عترتى است.

- حديث ثقلين مصاديق عترت را تعيين نمى كند و مثبت ائمه مورد نظر شيعه نيست.

- اين حديث دليل بر زعامت سياسى عترت نبوده بلكه دليل بر امامت فقهى و علمى ايشان است.

 

در مقام ارزيابى سخن ايشان مى گوييم:

 

1- تعارض بين دو عبارت و سنتى و عترتى را نمى پذيريم زيرا آنانى كه چنين تعارضى را پنداشته اند گويا به مفهوم عدد استناد كرده اند درحالى كه اصوليين چنين مفهومى را حجت نمى دانند و از سوئى امكان جمع بين اين دو عبارت موجود است زيرا اهل بيت پيامبر وارثان سنت و ناقلان آن به ديگران مى باشند. هر آنچه از ايشان رسيده از پيامبرصلى الله عليه وآله مأخوذ مى باشد چنانچه در روايت كنزالعمال آمده است كه پيامبر در جواب على عليه السلام كه پرسيد: «ما أرث منك يا رسول اللَّه» فرمود: «ما ورث الانبياء من قبل كتاب ربِّهم و سنَّة نبيهم»(91) بنابراين هيچ تعارض و تكاذبى بين اين دو عبارت نيست.

 

2- اگر وجود چنين تعارضى را تسليم شويم گوييم: هيچ وجهى براى ترجيح كلمه و سنتى نمى باشد زيرا حديث و عترتى در تمامى طبقات متواتر بوده و كثيرى از صحاح، سنن، مسانيد و تفاسير اهل سنت انباشته گشته است در حالى كه روايت و سنتى كمتر از عدد انگشتان يك دست نقل شده و در برخى منابع نيز به ذكر هر دو اهتمام شده است. به هر حال روايت و سنتى خبر واحد بوده و تاب مقاومت در برابر خبر متواتر را ندارد.

 

3- در اينجا مناقشه اى مضمونى نيز داريم و گوييم: اين كه سنت پيامبر پس از كتاب مرجع امت باشد بايد دسترسى بدان از طريق منابع آن صورت گيرد و از آنجايى كه:

 

- سنت پيامبر در زمان حيات آن حضرت يكجا گرد نيامده است.

- همه صحابه بر تمام ابعاد و مراتب علوم و سنن نبوده واقف نبوده و همگان در تمامى وقايع حاضر نبوده اند كه حكم قضاياى گوناگون را به دست آورند.

- سنت پيامبر را مجموعه اى از احكام عام و خاص، مطلق و مقيد و ناسخ و منسوخ تشكيل داده علم به همه آنها براى آحاد صحابه ممكن نبوده و كسى هم مدعى آن نبوده است.

- در حوادث پس از وفات پيامبرصلى الله عليه وآله صحابه به ديار مختلف كوچ كرده و پراكنده شده اند لذا امكان گردآوردن و جستجو از دانش و اندوخته هاى ايشان موجود نبوده است.

 

با در نظر گرفتن چنين محذوراتى پيامبر براى تضمين سلامت و بقاء شريعت الى الابد و انتقال علوم و سنن خود به آيندگان مى بايست گامى بزرگ پيش نهد، مرجع معينى را براى امت برگزيده و جميع علوم و سنن خويش را به آنان به امانت سپرد. اين جمع نخبه و برگزيده همان اهل بيت او در پيشاپيش همه شخصيت عظيم على عليه السلام مى باشد. به همين جهت پيامبر ايشان را ثقل اصغر، اعدال قرآن، سفينه نجات و مايه امان امت مى نامد.

 

4- اما اين كه مقصود از عترت و اهل بيت پيامبر كيانند با وجود انبوه نصوص و تصريحاتى كه در اين زمينه از پيامبرصلى الله عليه وآله رسيده لااقل نسبت به طليعه داران اين جمع برگزيده يعنى على و دو سبط گراميش جاى هيچ شبهه اى نيست. كافى است كه به احاديث كسا، حديث مباهله و آيه تطهير و ديگر نصوص از اين دست كه در صحاح و مسانيد انباشته گشته نظر كنيم. سپس گوييم تشخيص نخستين فرد ايشان براى ما كافى است و او است كه جانشين پس از خود معرفى مى كند. اين فرد همان على صلى الله عليه وآله است بنگريد به حديث غدير كه در آنجا پيامبر پس از ابلاغ ثقلين و ارجاع امت به آنان دست او را گرفته و وى را به عنوان پيشواى مؤمنان معرفى مى كند و در بستر رحلت بار ديگر پس از معرفى ثقلين دست وى را گرفته و گويد: «هذا على مع القرآن و القرآن مع على لايفترقان حتى يردا علىَّ الحوض».(92)

 

براى شناخت ساير پيشوايان بعد از على و سبطين او مى توان:

 

- در احاديث امراى اثنى عشر كه در صحاح اهل سنت آمده به خوبى تأمل كرد و به درستى كه اين احاديث جز با مبناى اماميه هماهنگ نبوده و تفسير نمى يابد.

- به كتب سير و تواريخ و تراجم رجوع و شرح حال ائمه اثنى عشر را دريافته و عظمت مقام و فضائل بى حد و مكانت عظيم آنان را در بين امت باور آوريم و دريابيم كه معيار اعلميت و عصمت و فهم دين فضيلت و تقوى و عدم افتراق از قرآن در آنان به وضوح تبلور يافته است.

 

آن بزرگواران در عصر خويش پيشواى بى بديل نهضت علمى، فرهنگى و فقهى بوده و همه طالبان حقيقت در برابر جلال ايشان سرفرود آورده بودند و على رغم اين كه حاكميت هاى سياسى موجود در زمانشان شديداً در پى تضعيف شخصيت آنان بوده و از هر تلاشى براى انزوا و از بين بردن حيثيت عظيم علمى و اجتماعى شان فروگذاز نمى كردند ولى هرگز نتواستند درخشش خيره كننده آنان را خاموش سازند. بنگريد كه امثال امامين جواد و هادى عليه السلام كه در صغر سن متولى امر امامت بودند و رقيبان بسيار كوشيدند كه در مواضع دشوارى ايشان را مفتضح سازند ولى در هر صحنه اوج نبوغ و شايستگى علمى آن بزرگواران بيش از پيش آشكار گشت. آيا اين حقايق با علل طبيعى و اكتسابى و بدون برخودارى از موهبت ويژه خداوندى در يك كودك يا نوجوان تحقق پذير است.

 

5- اما اين كه ابوزهره تنها به دلالت حديث بر امامت فقهى و علمى و نه زعامت سياسى معترف است را :

اولاً وجهى نيست چرا كه لازمه اين حرف جدايى بين شئون دنيا اجرايى دين است زيرا اجراى بخش هاى عظيمى از تعاليم و دستورات شرع مستلزم فراهم آمدن شرائط و امكانات آن است كه تنها با تصدى حكومت و رهبرى سياسى توسط داناترين و شايسته ترين و مصون ترين شخصيت هاى دينى عملى خواهد بود. به اين جهت است كه گوييم:

ثانياً: اين بحث را اصلاً در زمان ما حاجتى نيست كه در پاى آن سخن به درازا انجاميد زيرا بحث از زعامت سياسى ائمه امروزه فاقد ثمره عملى كافى است چرا كه دوران ايشان سپرى گشته و امروزه بحث هما مرجعيت و امامت علمى و رجوع به آنان در فقه و اصول و عقايد و اخلاق و سيره و ساير زمينه هاى است و براى اثبات اين مطلب حديث ثقلين كافى بوده و بر دلالت آن هيچ گردى نمى نشيند اين را خود استاد ابوزهره نيز باور آورده است.

 

 

نقد سخن ابن تيميه

 

ابن تيميه در ردّ بر استدلال به حديث ثقلين گويد: «انّ لفظ الحديث الّذى فى صحيح مسلم عن زيد بن ارقم... يدلّ على انّ الّذى امرنا بالتمسّك به وجعل المتمسّك به لايضلّ هو كتاب الله امّا قوله و عترتى اهل بيتى و انّهما لن يفترقا حتى يردا علىَّ الحوض فهذا رواه التّرمذى وقد سئل عنه أحمد بن حنبل فصعفّه و صعفّه غير واحد من اهل العلم و قالوا لايصحّ... و قد اجاب عنه طائفة بما يدل على أنّ اهل بيته كلّهم لايجتمعون على ضلالة... و لكنّ العترة هم بنوهاشم كلهم ولد العباس و ولد على و ولد الحرث بن عبدالمطلب و سائر بنى ابى طالب و غيرهم و على وحده ليس هوالعترة» (منهاج السّنّة 4/104 و 105) اين عبارت را نقد و پاسخ گوييد.

 

خلاصه اشكالات ابن تيميه عبارت است از:

 

- در عبارت مسلما از زيد بن ارقم تنها امر به تمسك به كتاب شده است.

- روايت ترمذى كه در آن از عدم افتراق كتاب و عترت و لزوم تمسك به هر دو اخبار شده را احمد بن حنبل و ديگران ضعيف شمرده اند.

- در صورت پذيرش آن معنايش اين است كه اهل بيت بر ضلالت مجتمع نخواهند شد.

- مقصود از عترت بنى هاشم و بستگان پيامبر مى باشند و نه فقط على.

 

در مقام ارزيابى گفتار ابن تيميه گوييم:

 

1- براى ارزيابى مدعاى نخست ابن تيميه يكبار ديگر به روايت مسلم از زيد بن ارقم نظر مى كنيم در آن آمده است:

 

«أنا تارك فيكم ثقلين اولهما كتاب اللَّه فيه الهدى و النّور فخذوا بكتاب اللَّه واستمسكوا به... و أهل بيتى اذكركم اللَّه فى أهل بيتى...».

 

در اين روايت از قران و عترت تعبير شده و ثقل هر چيز گرانبها را گويند. ابن منظور گويد: «سميا ثقلين لان الاخذ بهما ثقيل و العمل بهما ثقيل» و ابن اثير در نهايه گويد: «سماها ثقيلن لان الاخذبهما والعمل بهما ثقيل» بنابراين همين كه در روايت مسلم از ان دو به ثقلين تعبير شده براى وجوب طاعت و تمسك به ايشان كافى است. قرار دادن عترت در كنار قرآن و ناميدن ثقيلن بر آن دو ارج و بها و جايگاه عظيم عترت را آشكار مى سازد. اين ارجمندى عمدتاً برمى گردد به افاده علوم و معارف و احكام الهى يعنى اهل بيت و قرآن به يك منوال هادى و راهبر مى باشند.

 

2- اين كه پيامبر مى فرمايد: «انى تارك فيكم » و دو يادگار پس از خود باقى مى نهد را چه معنايى است. ترديدى نيست كه پيامبر را سفارشى به جز استمرار راه هدايت و حفاظت از حقيقت و سنت نيست و اين دو يادگار وظيفه كشاند مردم به سوى حق و هدايت را عهده دارند. در غير اين صورت پيامبر چه سفارش ديگرى در حق خويشان و خاندان خود مى تواند داشته باشد

 

3- در روايت ترمذى تصريح به تمسك به هر دو تا ابد شده است و اين كه عترت از قرآن هرگز جدا نمى شود. يعنى عترت تنها به كتاب خدا حكم مى كند و تمسك به آن يعنى گرفتن احكام الهى از آن و سخن ابن تيميه در تضعيف اين روايت بى پايه مى باشد و نسبتى كه به احمد مى دهد نيز بيهوده است اى كاش تصريح مى كرد كه احمد كجا آنرا ضعيف شمرده است در حالى كه خود او از پيشگامان مخرجين حديث تقلين در مسند و مناقب با همان الفاضى است كه ابن تيميه در صدد اعتراض از آن است و اين كه مدعى است غير واحدى از اهل علم آن را ضعيف انگاشته اند خوب بود تنى چند از ايشان را نام مى برد.

 

تحقيق آن است كه طرق حديث ثقلين محدود به مسلم و ترمذى نيست بلكه چنانچه قبلاً گفتيم صدها تن از محدثان مفسران متكلمان فقيهان و تاريخ نگاران اهل سنت به اخراج اين حديث و بحث پيرامون آن اهتمام گمارده اند در روايت نسائى حديث زيد بن ارقم به طريق ديگر و با الفاظ مورد نظر نقل شده و در آن از عدم افتراق قرآن و عترت سخن به ميان آمده است و تمامى افرادى كه در اين طريق قرار دارند موثوق و مورد اعتماد مى باشند.

 

4- اين كه ابن تيميه دائره عترت را خيلى گسترده و شامل همه بنى هاشم و خويشان پيامبر نموده است را دليلى بر آن نيست. زيرا هر چند كه وسعت معناى لغوى عترت و اهل بيت شامل حال همه آنها مى شود ولى دهها حديث ديگر موجود است كه شمار اهل بيت را محدود به على و فاطمه و حسن و حسين مى كند. آنگاه ديگر سخن از اجتماع اهل بيت قابل طرح نيست زيرا تاريخ هيچ موردى از اختلاف ميان 5 تن اين را سراغ ندارد و اين نكته درباره سلسله ذريه طيبه ايشان هم صادق است.(93)

 

 

مصاديق و حقوق اختصاص اهل بيت(ع)

 

مصاديق اهل بيت را با استناد به ادله روائى اهل سنت تعيين نموده و سپس با استناد به نصوص كتاب و سنت سه مورد از حقوق اختصاصى اهل بيت پيامبر را بيان نماييد.

 

در مجامع روائى و تفاسير سنت به احاديث فراوانى برمى خوريم كه مصاديق اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله را تعيين مى كند و آنرا در خمسه طيبه متعين مى سازد.

 

از جمله اين روايات حديث كسا است كه در شأن نزول آيه تطهير وارد شده است و خلاصه آن اين كه عايشه(94) و ام سلمه(95) و ابوسعيد خدرى (96)و سعد وقاص(97) و انس بن مالك(98) و عبداللَّه بن عباس(99) و عمر بن ابى سلمه(100) و عبدالله بن جعفر(101) و ديگران روايت مى كنند و به هنگام نزول آيه تطهير پيامبرصلى الله عليه وآله على و فاطمه و حسن و حسين را در عبايى جاى داد و دست به دعا برداشت كه «اللهم هؤلاء اهل بيتى و خاصتى أذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيراً» و در اين هنگان آيه تطهير نازل شد.

 

همچنين تعدادى از صحابه از جمله ابن عباس(102) و انس بن مالك(103) و ابوسعيد خدرى(104) و ابوالحمراء(105) روايت كردند كه ماهها پس از نزول آيه پيامبرصلى الله عليه وآله روزانه 5 نوبت به وقت نماز بردرب سراى على و فاطمه آمده و آنان را ندا مى داد: السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته، إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ ... الصّلاة رحمكم اللَّه

 

درباره نزول آيه تطهير در روايت ام سلمه آمده است كه گويد: «پرسيدم اى رسول خدا!! آيا من هم با ايشان مى باشم و حضرت پاسخ داد: تو به سوى خيرى تو از همسران پيامبرى».(106)

 

در روايت مسلم آمده است كه از زيد بن ارقم صحابى پرسيده شد: اهل بيت او چه كسانى هستند آيا زنان اويند جواب داد: «خير به خدا سوگند كه زن دوره اى از زمان را در كنار مرد به سر برده سپس مرد او را طلاق داده و به پدر و خويشان خود مى پيوندد بارى اهل بيت او خويشان و طائفه اويند يعنى همانانى كه صدقه بر ايشان حرام گشته است».(107)

 

مسلم در باب فضائل على از سعدوقاص روايت كند كه چون پيامبر آهنگ مباهله با نصاراى نجران را نمود على و فاطمه و حسن و حسين را خود آورده و فرمود: «اللهم هؤلاء اهلى»(108)

 

اين بود شمه اى از احاديثى كه مجموعا ما را به يقين مى رسانند كه مصاديق اهل بيت در بيت على و زهرا متعين بوده و همسران و ديگر خويشان نزديك پيامبر را دربرنمى گيرد.

 

 

حقوق اهل البيت

 

1- دوستى اهل البيت از ضروريات دين بوده و تمامى فرق به استثناء اقليتى از نواصب بدان اذغان دارند و آن سان اهميت دارد كه در قرآن از آن به عنوان پاداش رسالت ياد شده است: «.... قُلْ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى .... » (شوری: 23)

 

درباره شأن اين آيه شريفه درباره مودت آل البيت طبرى در تفسير خود به نقل از سعيد بن جبير و عمرو بن شعيب(109) سيوطى در الدرالمنثور به نقل از مجاهد، ابن عباس، سعيد بن جبير(110) حاكم در مستدرك از خطبه امام حسن بن على عليه السلام در آغاز امامت (111) ابن حجر در صواعق به نقل از على عليه السلام و ابن عباس(112) محب الدين طبرى در ذخائر العقبى از ابن عباس(113) و زخمشرى در كشاف، جزرى دراسدالغابه، ابونعيم(114) در حليه و ديگران رواياتى را آورده اند. به يقين آنچه كه از محبت اهل البيت پيامبر تمامى امت بدان فرمان داده شده اند، يك دوستى ساده نيست چرا كه هر مؤمنى موظف است برادران و همكيشان خود را دوست بدارد، بلكه منزلتى اختصاصى و حقى عظيم است كه با مقام پيشوايى ايشان مرتبط مى باشد و احاديثى كه در آن از لزوم محبت اهل بيت سخن به ميان آمده فراتر از حد شمارش است. بخشى از آنها حديث مستفيضى است كه در آن حبّ على علامت ايمان و بغض او نشانه نفاق شمرده شده است.(115)

 

در تداوم همين معنى است كه نام اهل بيت با نام پيامبر در اظهار ارادت و درود و صلوات قرين گشته و حق از منزلت عظيم ديگرى ثابت شده است كه مسلمين تا روز قيامت در نماز خويش يكجا بر پيامبر و آل او درود فرستند.(116)

 

در اين باره امام شافعى نيكو سروده است كه:

 

يا ال بيت رسول اللّه حبكم كفاكم من عظيم القدر انّه من لم يصل عليكم لاصلاة له(117)

 

فرض فى القران انزله من لم يصل عليكم لاصلاة له(117) من لم يصل عليكم لاصلاة له(117)

 

2- زعامت سياسى امت و وصايت و وراثت پيامبر: در اين باره نصوص وراثت و وصايت فراوان بوده و بخشى از آنها را در مناسبتهاى پيشين برشمرده ايم در اينجا تنها ذكرى از فرازهايى از نهج البلاغه به ميان مى آوريم.

 

«لايقاس بال محمد صلَّى اللَّه عليه و اله من هذه الامة و احد و لايسوى بهم من جرت نعمتهم عليه ابداً هم اساس الدّين و عماداليقين يفى الغالى و بهم يلحق التالى و لهم خصائص حقِّ الولاية و فيهم الوصِّية و الوراثة ألان اذرجع الحقُّ الى اهله و نقل الى منتقله».(118)

 

 

و در جاى ديگر مى گويد:

 

«ان الأئمة من قريش غرسوا فى هذا البطن من هاشم لاتصلح على سواهم و لاتصلح الولاة من غيرهم».(119)

 

3- مرجيعت علمى و دينى امت ز ديگر حقوق انحصارى اهل البيت مى باشد چرا كه همانانند اعدال قرآن، كشتى نجات امت مايه امان اهل زمين و ابواب هدايت و رستگارى خلق و در اين باره پيشاپيش به طور گسترده سخن به ميان آمده است و در اينجا فقط به ذكر سروده ديگرى از امام شافعى بسنده مى كنيم كه وى نيز خود را راكبان كشتى نجات اهل البيت مى داند:

 

«لما رأيت الناس قد ذهبت بهم ركبت على اسم اللَّه فى سفن النَّجا و امسكت حبل اللَّه و هو ولاؤهم كما قد امرنا بالّتمسك بالحبل

 

مذاهبهم فى البحر الغىِّ و الجهل و هم اهل بيت امصطفى خاتم الرُّسل كما قد امرنا بالّتمسك بالحبل كما قد امرنا بالّتمسك بالحبل»

 

 

دو عبارت از نهج البلاغه در معرفى اهل بيت(ع)

 

دو عبارت از نهج البلاغه در معرفى اهل بيت و مقام رفيع ايشان را نقل نماييد.

«أنظروا أهل بيت نبيكم فالزوا سمتهم و اتبعوا اثر فلن يخرجوكم من هدىّ و لن يعيدوكم فى ردىّ فان لبدوا فالبدوا و ان نهضوا و لاتسبقوهم فتضلوا و لاتتأخّروا عنهم فترلكوا.»(120) (نهج البلاغه خ/97)

 

«هم عيش العلم و موت الجهل حلمهم عن علمهم و ظاهرهم عن باطنهم و صمتهم عن حكم منطقهم لايخالفون الحق و لايختلفون فيه هم دعائم الاسلام و لائج الاعتصام بهم عادالحق فى نصابه و انزاع الباطل عن مقامه و انقطع لسانه عن منتبه عقلواالدين عقل وعايهٍ و رعايهٍ لاعقل سماعٍ و روايةٍ فانَّ رواة العلم كثير و رعاته قليل».(121) (نهج البلاغه خ/239)

 

 

اعلميت على(ع)

 

سه دليل روشن بر اعلميت على(ع) در ميان تمامى صحابه پيامبر(ص) بيان نماييد.

 

مسأله اعلميت على عليه السلام از جمله قضاياى ورشنى است كه براى اثبات آن لازم نيست خود را به تعب افكنيم ولى ذكر سه جنبه اساسى در اين مسأله بسيار لطيف مى باشد.

 

الف- در وهله نخست بايد به منزلت ويژه و نزديكى بى بديل على عليه السلام به پيامبر اشاره نمود و اين حقيقت را تبيين كرد كه شخصيت عظيم علمى او با آموزش هاى مستقيم و بدون واسطه پيامبر شكل گرفت. وى از همان اوان كودكى در مهد رسالت پرورش يافته از پستان وى نوشيده و در دامان نبوت نشو و نما مى كند خود او در خطبه قاصعه از اين واقعيت سخن مى گويد:

«شما جايگاه من نزد رسول خدا و آن نزديكى ويژه و منزلت برجسته را خوب مى دانيد او مرا در خانه خود قرار داد در حالى كه كودكى بيش نبودم مرا به سينه خود چسبانده و در بستر خود جاى داده و بدنش را به من نزديك ساخته و از بوى خوش خود مرا مى بوياند... از همان كودكى خداوند يكى از برترين فرشتگانش را همراه پيامبر كرده كه طريق مكارم و ارزشهاى اخلاقى را شب و روز به او بياموزد و من نيز از او پيروى مى كردم، همچنانكه بچه ناقه در پى ماردش روان است و او همه روزه مرا بهره اى از اخلاقش مى رساند و فرمانم مى داد كه او را اقتدار ورزم و همه ساله در حراء همسايگى مى گزيد و جز من احدى او را نمى ديد و هرگز اسلام در يك خانه جمع نيامد مگر در خانه پيامبر و خديجه و من سومين آنها بودم. درخشش وحى را ديده و بوى خوش نبوت را استشمام مى كردم. به تحقق نعره نوميدانه شيطان را به هنگام نزول وحى شنيدم پرسيدم: اى رسول خدا چيست اين ناله فرمود: شيطان است كه از بندگى خود نوميد گشته است تو هر آنچه را كه من مى بينم و مى شنوم مى بينى و مى شنوى جز آن كه تو پيامبر نيستى ولى تو وزيرى و بر خير مى باشى».(122)

 

بارى به اين ترتيب شخصيت بارز اين شاگرد شايسته مكتب شكل گرفته و او در تمام مراحل زندگى دوشادوش و در كنار پيامبر طى طريق و از مخزن عظيم علوم و اسرارش بهره مى گيرد. اين شاگرد هوشمند هر فرصتى را براى آموختن صيد مى كند. به  او گفته شد چيست تو را كه بيش از همه اصحاب رسول خدا حديث روايت می كنى؟ پاسخ داد: «آنگاه كه از او می پرسيدم مرا با خبر مى ساخت و چون سكوت مى كردم خود آغاز به سخن مى كرد».(123)

 

او همچنين مى گفت: «همه روزه دو بار بر پيامبر خدا وارد مى شدم بامدادان و شامگاهان».(124) و مى گفت: «به خدا سوگند هيچ آيه اى نازل نشد مگر آن كه دانستم در چه باره و كجا و بر چه كسى نازل شده است و پروردگارم به من درونى پرسشگر و زبانى گشوده بخشيده است.(125)

 

و مى گفت: «اين چنين نبود كه اصحاب رسول خدا از او پرسيده و توضيح طلبند تا اين كه دوست داشتند فردى اعرابى و رهگذر از راه رسد و از پيامبر سوال كند و ايشان بشنود ولى بر من چيزى نمى گذشت مگر آن كه از آن پرسيده و آنچه را مى شنيدم حفظ ميكردم».(126)

 

و احاديث نجوى حكايت از رازگويى هاى طولانى على عليه السلام با رسول خدا بود. ترمذى در باب مناقب على روايت كند:

 

«پيامبر خدا در روز طائف على را نزد خود فراخواند و سردر گوش او فرو برد برخى گفتند: چه به درازا انجاميد اين رازگويى پيامبر فرمود: من نبودم كه با او چنين كردم بلكه خداوند آن را خواست.»(127)

 

از آنجا كه على عليه السلام در آموختن دمى نمى آسود به هنگام نزول آيه نجوى(128) دينارى نزد او بود كه آنرا به ده درهم تبديل كرده و ده راز على را از پيامبر پرسيد و هر بار درهمى را تصديق نمود تا اين كه حكم اين آيه نسخ شد و اين تنها حكمى بود كه جز على عليه السلام احدى بدان عمل نكرد تا اين كه نسخ گشت.

 

اين عطش آموختن همواره در او موج مى زد. او مى گفت:

«پيامبر خدا هزار باب دانش به من آموخت كه از هر يك هزار باب ديگر گشوده مى شود.»(129)

 

در آخرين دم حيات شريف پيامبر هم آن حضرت حبيبش على را نزد خود فراخواند، سر بر دامان او نهاده و اين رازگويى ادامه يافت تا اينكه بدرود گفت.(130)تمامى مراتب فوق براى احدى از ديگر صحابه ميسر نگشت و تا ابد ويژگى انحصارى على عليه السلام باقى ماند.

 

2- در مجامع روايى به انبوهى از نصوص و احاديث برمى خوريم كه از برجستگى علمى على عليه السلام سخن دارد. پيامبرصلى الله عليه وآله او را دوازده شهر علم ظرف دانش خود، داناترين مردم، عالم ترين به علم داورى، تبيين گر سنت براى امت و... معرفى مى كند. بخشى از اين نصوص را اشاره مى كنيم:

 

- أنا مدينة العلم و علىّ بابها فمن اراد العلم فليات الباب.(131)

- أنا داراحكمة و على بابها.(132)

- علىُّ باب علمى و مبين من بعدى لامتى ما أرسلت به.(133)

- يا علىّ! أنت تبين لامّتى ما اختلفوا من بعدى(134)

- خطاب به فاطمه: زوجتك خير امتى. أعلمهم علماً أفضلهم حلماً أوّلهم سلماً.(135)

- علىُّ عيبة علمى.(136)

- أقضاكم علىُّ.(137)

مجموع اين گونه احاديث ما را به برترين درجات يقين مى رساند كه على عليه السلام داناترين امت است.

 

3- در حوادث پس از وفات پيامبر هر چند كه در نتيجه يك فريبكارى و فرصت طلبى آشكار حق وصايت و خلافت از على و خاندان از على و خاندان او سلب شد ولى نياز امت به سرمايه لايزال علوم او هموازه باقى مانده و اين خورشيد درخشان هرگز از درخشندگى و تابش باز نايستاد و به شهادت تاريخ، خلفاى ثلاثه در امر قضا و سياسات و تدبير جنگ هيچگاه خود را بى نياز از رايزنى هاى مهم و حساس با او نديدند و اين خليفه دوم بود كه بارها به خدا پناه مى برد و از معضله اى كه در آن ابوالحسن نباشد(138) و نيز زبان به اعتراف مى گشود كه اگر على نبودى هر آينه رسوا گشته بودى»(139) و «اگر على نبود او هلاك شدى».(140)

 

بسيارى از دانايان صحابه خود را همواره ريزه خوار خان علوم بى كران علوى مى ديدند.ابن عباس مى گفت: «دانش من و اصحاب پيامبر در برابر دانش على همچون قطره اى است در برابر هفت دريا.» (141)

و مى گفت: «به خدا سوگند 910 علوم به على بن ابيطالب بخشيده شد و در آن 110 آخر نيز وى با ديگران شريك است.»(142)

و عبداللَّه بن مسعود مى گفت: «هر آينه قرآن بر 7 حرف نازل شده و هر حرفى را ظاهرى و باطنى است و دانش ظاهر و باطن قرآن نزد على است.»(143)

و مى گفت: «على برترين و داناترين مردم پس از پيامبر بود من او را همچون دريايى يافتم كه همواره جارى است».(144)

و سعيد بن مسيب مى گفت: «غير از على هيچكس از مردم نمى توانست بگويد سلونى.»(145)

و ابوطفيل گفت: «شهادت دهم على را در حال خطابه ديدم كه مى گفت: بپرسيدم چرا كه سوگند به خدا از هيچ چيز تا روز قيامت نپرسيد مرا مگر آن كه با شما از آن سخن گويم و بپرسيدم از كتاب خدا كه به خدا سوگند هيچ آيه اى نيست مگر آن كه من مى دانم آيا شب هنگام و يا روز در دشت و يا كوهساران نازل شده است.»(146)

 

 

فضايل انحصارى على(ع)

 

پنج مورد از فضايل انحصارى على(ع) در ميان صحابه پيامبر را برشمريد.

سخن در باب فضائل علوى بسيار است و اين امر از قضايايى است كه از عصر صحابه تا به امروز هميشه موضوع گفتگوهاى زيادى بوده است. آنچه كه درباره فضايل على عليه السلام جالب است آن كه برغم كوشش وسيع دستگاه اموى در پراكندن بغض و كينه اين شخصيت عظيم القدر جهان اسلام در دل مردم و پوشاندن فضائل و مناقب وى باز شاهديم كه تمامى مؤلفات كتب اهل سنت كه تدوين بخش عظيم آنها از فرهنگ خلفا و دستگاه هاى معاند و خاندان پيامبر بوده است مشحون از فضائل و مناقب آن بزرگوار مى باشد.

 

احمد بن حبنل پيشواى يكى از مذاهب اهل سنت مى گويد: «براى هيچ يك از اصحاب پيامبر خدا به اندازه على بن ابيطالب فضائل نرسيده است».(147)

 

در احاديثى چند از پيامبر خداصلى الله عليه وآله على بهترين خلائق ناميده شده است. از جمله آنها حديث طير است خلاصه آن اين كه انس بن مالك رواست كند: مرغ بريانى به پيامبر هديه داده شد آن حضرت دعا كرد: «خداوندا! بهترين خلقت را پيش من آور تا با او غذا را تناول كنم» و در اين هنگام على(ع) بر او وارد شد.(148)

يكى از جلوه هاى فضائل على (ع) مقام درخشان علمى او است كه در گذشته از آن ياد شد.

 

از ديگر جلوه ها مكانت والا و منزلت ويژه على(ع) نزد پيامبر است. در اين خصوص بايد از احاديث منزلت، مباهله و احاديثى كه در آن على(ع) از پيامبر معرفى شده،(149) جريان مؤاخات، ازدواج با فاطمه و ديگر قضايا ياد كرد. در اين زمينه نيز قبلاً سخن به ميان آمده است. از ديگر جلوه ها بايد به سوابق و حضور نقش آفرين در صحنه حساس و حماسه آفرينى هاى در صحنه هاى نبرد و قضايايى همچون سبقت در اسلام، مبيت در فراش پيامبر، بر زمين افكندن قهرمانان عرب در بدر و خيبر و حنين و احزاب ياد كرده و نقش استثنايى اين انسان عظيم را در پيشبرد اهداف مكتب و تقويم پايه هاى دين در نظر آورد.

 

مسلم در صحيح خود - باب فضائل على(ع) از سعد بن ابى وقاص روايت كند كه معاويه بن ابى سفيان به سعد اعتراض نمود، چه چيز تو را مانع شد از انكه ابوتراب را دشنام گويى، وى پاسخ داد: سه چيز را از پيامبر در حق على شنيدم كه تا ابد او را دشنام نخواهم داد و اگر يكى از آن سه از آن من بود بهتر از شتران سرخ موى بود. شنيدم از رسول خدا كه در يكى از جنگها او را جانشين خود در مدينه كرده بود، على به او گفت: آيا مرا در بين زنان و كودكان گذارى؟ پيامبر فرمود: آيا نمى پسندى كه براى من به منزله هارون نسبت به موسى باشى جز اينكه پس از من پيامبرى نيست. و شنيدم كه روز خيبر مى گفت، بيرق را به مردى دهم كه خدا و رسولش را دوست داشته باشد و آنان نيز او را دوست مى دارند. سپس فرمود: على را نزد من فرا خوايند. او را نزدش آوردند در حالى كه مبتلا به درد چشم بود پس آب دهان بر ديده اش ماليده و بيرق را به وى اعطا كرد و خداوند او را گشايش بخشيد و چون اين آيه نازل شد: «. . فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ. . . » (آل عمران/61) پيامبر خدا على و فاطمه و حسن و حسين را فراخوانده، سپس فرمود: «خداوندا اينان خويشان من هستند».(150)

 

در اوصاف كريمه على(ع) تعابيرى را از پيامبر مى يابيم كه درباره احدى صادر نشده است. به نظر پيامبر على محور و استوانه حقيقت و درستی است و پيوند على با حقيقت و قرآن تا ابد باقى است. ام سلمه مى گويد: شنيدم رسول خد را كه مى گفت:

«علىُّ مع الحقّ مع علىُّ و لن يفترقا حتّى يردا علّى الحوض»(151) و باز خود او از پيامبر(ص) روايت كرده است «علىُّ مع القران و القران مع علىُّ و الابفترقان حتّى يردا علّى الحوض»(152)و ترمذى روايت كرده است كه پيامبر فرمود: «رحم اللَّه عليّاً، اللّهم أدر الحقَّ معه حيث دار».(153)

 

حبّ و دوستى اين مظهر ايمان و قداست و تقوى و تمامى كمالات ديگر نشانه ايمان و بغض او نشانه نفاق دانسته مى شود. او مى گويد:

« به خدایى كه دانه را شكافته و انسان را از رحم رها سازد سوگند كه اين عهدى است از جانب پيامبر بر من كه جز مؤمن مرا دوست نداشته و جز منافق به من كينه نورزد.» (154)

 

آنچه گفته شد اشاره اى بود به شمه اى از فضائل منحصر به فرد امام اميرالمؤمنين على ابن ابيطالب(ع) و گمان نمى رود تاكنون كسى مدعى شده كه از عهده احصاء تمامى ارجمندى هاى او برآمده است.

 

 

واقعه اعلان منشور برائت

 

واقعه اعلان منشور برائت در سال نهم هجرى را بيان و بگوييد اين جريان چه پيام مخصوصى را به همراه دارد؟

 

قصه اعلان منشور برائت را ترمذى در صحيح، طبرى در تفسير، نسائى در خصائص و حاكم در مستدرك از انس بن مالك و ابن عباس و عبدالله عمر و سعد وقاص و ابوسعيد خدرى و على بن ابيطالب (ع) و ابوبكر روایت كرده اند(155) و خلاصه آن به روايت على بن ابيطالب اينكه پيامبر ابوبكر را نزد خود فراخواند و وى را جهت اعلان پيام برائت به اهالى مكه روانه نمود: «اينكه پس از امسال ديگر مشركى حج نگذارد و عريان گرد خانه كعبه نگردد و در بهشت وارد نشود مگر انسان مسلمان و هر كه را بين او و پيامبر پيمانى است تا پايان زمان آن مهلت يابد و خدا و رسولش از مشركان بيزارند.»

 

ابوبكر سه روز به سوى مكه راند تا اينكه پيامبر(ص) به على (ع) فرمود: «به ابوبكر ملحق شو و او را به سوى من برگردان و خود اين پيام را را ابلاغ نما». على (ع) چنين كرد و چون ابوبكر بر پيامبر(ص) وارد شد بگريست و گفت: «اى پيامبر خدا آيا درباره من امر ناگوارى روى داده است» حضرت فرمود: «خير، جز نيكويى روى نداده است ولى من امر شدم كه آن را غير از من و يا مردى كه از من است كسى ابلاغ نكند.» بدون ترديد مقصود از تبليغ در اين روايات، رساندن وحى الهى و احكامى است كه بايد براى نخستين بار به مكلفان ابلاغ شود و كسى شايسته اين مقام نيست مگر پيامبر(ص) و يا مردى كه از اوست.

 

در احاديث چند ديگرى نيز پيامبر على را از خود مى داند. مثلاً آنجا كه مى فرمايد: «علىُّ منّى و أنا من علىِّ لايؤدىّ عنّى الا أنا أو علّى »(156)و مثلاً حديث منزلت كه در آن نيز لفظ منى آمده و تمامى مناصب و وظائف هارون به استثناء و نبوت براى على(ع) ثابت شده است. بنابراين حديث برائت و احاديثى از اين دست صريح است در اينكه مقام تبليغ ويژه پيامبر (ص) و على (ع) است.

 

نصوص ديگرى در حق دو سبط رشيد رسول خدا رسيده كه در آن ها نيز لفظ «منّى» به كار رفته است، از قبيل «حسين منّى و أنا من حسينٍ»(157) و نيز روايت احمد در مسند كه پيامبر حسن را در دامان خود نهاده و فرموده است: «هذا منّى»(158)

خلاصه اين گفتار آنكه على و فرزندان امامش از رسول خدايند و بار سنگين تبليغ بر عهده ايشان است. آنان در اين وظيفه با پيامبر شريك بوده و فرقشان اين است كه پيامبر احكام خدا را مستقيماً از وحى دريافت كرده ولى ايشان آن را به توسط رسول خدا دريافت و از سوى او مأمور ابلاغ و تبيين براى خلق خدا مى باشند.

اين سخن مؤيد ديگرى است بر امامت و مرجعيت علمى و دينى اهل بيت و صلاحيت آن بزرگواران بر اين مقام كه در كنار احاديث ثقلين و سفينه و منزلت و مدينه علم و صدها مورد نصوص ديگر حجت را تمام مى كند و پس از اين همه ديگر چه جاى عذرى است بر كناره گيرى از منهج هدايت ايشان و اينگونه در اصول و فروع ديگران بر ائمه اهل البيت مقدم شمرده شوند. (159)

 

 

منابع علوم اهل بيت(ع)

 

منابع علوم اهل بيت(ع) را شرح دهيد.

 

منابع علوم اهل بيت را مى توان به چند دسته تقسيم كرد و بازگشت همه آنها به ميراث نبوى است كه در نزد آنان به وديعت نهاده شده است.

 

1- سماع بدون واسطه يا با واسطه از پيامبر(ص) در برخى از روايات آمده است كه امام صادق(ع) مى فرمود:

«حدثنى أبى عن ابيه زين العابدين عن أبيه الحسين بن على عن اميرالمؤمنين عن الرسول الاكرام».

و نيز از ان بزرگوار روايت شده است كه:

«حديثى حديث أبى حديث جدى حديث جدى حديث الحسين و حديث الحسين حديث الحسن و حديث الحسن حديث اميرالمؤمنين و حديث اميرالمؤمنين حديث رسول اللَّه و هو قول اللَّه عزّوجلّ».(160)

 

2- مكتوبات امام على (ع) كه به املاء رسول خدا(ص) و خط على (ع) بوده و در روايات به عنوان جفر و جامعه از آن ياد مى شود و يكى از مواريث نبوت است كه نزد ائمه اهل البيت محفوظ بوده و از يكى به ديگرى به ارث می رسيده است. در روايات زيادى عترت طاهره مسايل چندى را به آن پاسخ مى گفتند. امام صادق مى فرمود:

«انّ عندنا لحيفه طولها سبعون ذراعاً املاء رسول اللَّه و خطّ على بيده ما من حلالٍ و لاحرامٍ الا و هو فيها حتى ارش الخدش»(161)و امام باقر (ع) به حمران بن اعين مى فرمود:

«يا حمران! انّ فى هذا البيت صحيفة طولها سبعون ذراعاً بخطّ علىِّ(ع) و املاء رسول اللَّه(ص) لو ولينا الناس لحكمنا بما انزل اللَّه لم نعدوا ما فى هذه الصحيفة».(162)و همان حضرت برخى از اصحاب خود مى فرمود:

«يا جابر! انّا لو كنّا نحّدثكم برأينا و هوانا لكنا من الهاكلين و لكنا باحاديث نكنزها عن رسول اللَّه».

 

3- استنباط از كتاب و سنت كه در نتيجه تدبر دقيق ايشان در كتاب و سنت حاصل مى شده است، بدون ترديد آن بزرگواران برجسته ترين عالمان امت در فهم كتاب و سنّت بوده اند و رواياتى از ايشان رسيده است كه:

«ما من شى الا و له اصل فى كتاب اللَّه و سنة نبيه».(163)

البته استنباط آن بزرگواران از قبيل اجتهادات متعارفى كه صواب و خطا در آن راه دارد نبوده بلكه بيرون كشيدن گوهرهاى حقايق قرآن و سنت و عرضه آن به مخاطب بوده است چرا كه علم ظاهر و باطن قرآن و رموز سنت نزد آنان موروث و مقام عصمت و طهارت زينت بخش شخصيت آن بزرگواران و الهامات و اشراقات الهى مدد آنان بوده است.

 

4- اشراقات الهى: احاديث زيادى خبر مى دهد كه اوصياء پيامبر(ص) محدّث مى باشند و اين امر تشكيك پذير نيست. زيرا به شهادت قرآن و روايات در امم پيشين مردان مخلصى بوده اند كه برخوردار از علم لدنى غير اكتسابى بوده(164) يا فرشتگان با آنان سخن مى گفته و الهامات به سويشان سرازير بوده است،(165) بدون آنكه پيامبر باشند و در روايات صحاح نيز آمده است كه اين مقام در خور عمر است. از عايشه و ابوهريره روايت شده:

«لقد كان فى الامم قلبكم محدثون فان يكن فى امتى منهم أحد فانّ عمر بن الخساب منهم».(166)

 

شارحان حديث مقصود اين حديث را مورد الهام واقع شده، سخن گفتن فرشتگان و جارى شدن صواب بر انديشه و سخن فرد محدث بيان كرده اند. بنابراين اگر در امت هاى مفضول چنين امرى واقع شده و در امت فاضله محمدى به طريق اولى.

نبايد پنداشته شود چنين افاضه اى از غيب مساوى نبوت و پيامبرى است بلكه اين مقام بدون نبوت هم قابل احزار است. از محمد بن مسلم روايت شده كه نزد امام صادق(ع) از محدث سخن به ميان آمد، فرمود:

«او را صدا مى شنود ولى شخص فرشته را نمى بيند». راوى پرسيد: «فدايت شوم از كجا معلوم كه اين صداى فرشته است» فرمود: «به او سكينت و وقارى بخشيده مى شود تا بفهمد سخن فرشته است».

با توجه به اين توضيحات ديگر جاى آن نيست كه در محدث بودن ائمه اهل البيت تشكيك شود زيرا امكان اين مساله ثابت شده است و خود آن بزرگواران اين مساله را شهادت داده اند.

 

 

امام كاظم(ع) مى فرمايد

«مبلغ علومنا على ثلاثة وجوهٍ ماضٍ و غابرٍ و حادثٍ فاما الماضى فمفسِّر و اما فمزبور و اما الحادث فقدف فى القلوب و نقر فى الاسماع و هو أفضل علمنا و لانبى بعد نبينا»(167)

 

علامه مجلسى در شرح اين حديث مى گويد: «مبلغ علمنا» يعنى غايت و كمال علم ما «ماض» يعنى آنچه به امور كذشته تعلق دارد. غابر يعنى باقى و ضد ماضى است. «و اما الماضى فمفسّر» يعنى علومى كه توسط رسول خدا(ع) تفسير شده است. «غابر» يعنى علومى كه به امور حتمى آينده متعلق است. «فمزبور» يعنى در جامعه و مصحف فاطمه و غيره نوشته شده است و شرايع و احكام در برخى از آنها داخل است. اما «حادث» يعنى امور و علوم و معارفى كه تازگى داشته و تفصيل مجملات است. «قذف فى القلوب» يعنى الهام از جانب خداوند بدون واسطه فرشته «نقر فى الاسماع» يعنى سخن گفتن فرشته با ايشان و جمله «لا نبى بعد نبينا» دفع اين توهم است كه تحديث فرشته با نبوت ملازمتى ندارد و فرق است بين نبى و محدث به اينكه نبى به هنگام گرفتن حكم ملك را مى بيند ولى محدث فقط صداى او را مى شنوند.»(168)

 

 

فضايل امام صادق(ع)

 

چهار مورد از تصريحات پيشوايان و علماى مذاهب اهل سنت در عظمت مقام علمى و فضائل درخشان امام صادق(ع) را بيان كنيد.

 

مالك بن انس پيشواى يكى از مذاهب فقهى چهارگانه اهل سنت:

«چند گاهى نزد جعفر بن محمد آمد و شد مى كردم و همواره او را در يكى از سه حال يافتم، يا در حال نماز بود و يا روزه داشت و يا قرآن تلاوت مى كرد و هيچ چشمى نديده و گوشى نشنيده و بر دل هيچ بشرى خطور نكرده است، برتر از جعفر بن محمد الصادق از نظر علم و ورع و عبادت»(169)

 

ابوحنيفه نعمان بن ثابت پيشواى مذهب حنفى:

«تاكنون به دانايى جعفر بن محمد كسى را نديده ام. آن گاه كه منصور او را نزد خود خواند به من پيغام رساند: اى ابوحنيفه هر آينه مردم شيفته جعفر بن محمد شده اند. پس براى او مسايل دشوارى را فراهم سازد و من چهل مساله آماده كردم. سپس منصور در پى من فرستاد و در آن وقت او در حيره بود. من نزد او شتافته و بر مجلسش وارد شدم در حاليكه جعفر بن محمد در سمت راست او نشسته بود و چون به او نظر كردن آن چنان هيبتى در من وارد شد كه نسبت به منصور چنين نشده بود. پس به خليفه سلام كرده و او به من اشاره كرد كه بشينم. سپس روى جعفر بن محمد ابوحنيفه پرسش هايت را بر او بيفكن و من مسائل خود را مطرح كردم و او پاسخم را داده و می گفت: شما چنين مى گوييد و اهل مدينه چنان مى گويند و ما نيز اين گونه گوييم. و چه بسا با نظر مدنيان موافق بوده و يا با نظر همگانى ما مخالف بود به اين ترتيب هر 40 مساله را پاسخ گفت.» سپس ابوحنيفه افزود: «آيا روايت نكرده ايم كه داناترين مردم آگاه ترين ايشان به اختلاف آراء مردم است.»(170)

 

ابوالفتح محمد بن عبدالكريم شهرستانى:

«جعفر بن محمد صادق صاحب دانش سرشار و ادب كامل در حكمت و زهد در دنيا و ورع تام از شهوات بود، او مدتى را در مدينه اقامت نموده و شيعيان منسوب به خود را بهره مند ساخته و بر دوستداران خود رازهاى علوم را افاضه مى كرد. سپس به عراق آمد و مدتى را در آنجا درنگ نمود. او هرگز معترض مقام رياست نبود و با احدى در خلافت به كشمكش نپرداخت و با آنكه در درياى معرفت غرق گشته ديگر او را چه كار به جويبار و آن كه بر بلنداى حقيقت صعود كرده از پستى بيم نكند».(171)

 

كمال الدين محمد بن طلحه شافعى:

«جعفر بن محمد از عالمان اهل البيت و بزرگواران و صاحب علوم انباشته و عبادات فراوان و ذكرگويى پيوسته و زهد آشكار و تلاوت بسيار بود. در معانى قرآن تدبر نموده و از درياى معارف آن گوهرها صيد كرده و شگفتيهاى آن را بيرون مى كشيد. او اوقاتش را بر انواع عبادات تقسيم نموده به گونه اى كه از نفس خويش بر آن حساب مى كشيد. نظر در سيماى او يادآور آخرت و شنيدن سخنش مايه زهد در دنيا و اقتدا به هدايت او مورث بهشت بود. درخشش چهره اش گواه بر آن بود كه او از سلاله نبوت و طهارت است و افعالش فاش مى ساخت كه او از نسل پيامبرى است. از او حديث روايت شده و گروهى از شخصيت هاى امت امثال يحى بن سعيد انصارى، ابن جريح، مالك بن انس، ثورى، ابن عينیه و ايوب سجستانى و ديگران از او دانش آموخته و اين را براى خود شرافت و افتخارى مى دانستند كه به دست آورده اند.»(172)

 

 

بررسى حديث« عليكم بسنَّتى...»

 

حديث «عليكم بسنَّتى و سنَّة الخلفاء الراشدين...» را از نظر سند و دلالت ارزيابى كنيد.

 

مهمترين دليلى كه در بحث از حجيت و سنت خلفا بدان استناد و بسيارى از نوآورى ها و اجتهاد ورزى هاى ايشان در برابر نصوص و احكام شرعى و سنت پيامبر در پناه آن توجيه مى شود، حديث سنت خلفاى راشدين است. مفاد اين حديث آن است كه سنت خلفاى راشدين لازم الاتباع بوده و هر آنچه از ايشان صارد شود داراى ملاك مقبوليت و مشروعيت خواهد بود.

و اما متن حديث: «اوصيكم بتقوى اللَّه و السمع و الطاعة و ان عبداً حبشياً فانّه من يعيش بعدى فسيرى اختلافاً كثيراً فعليكم بسنتى و سنّة الخلفاء الراشدين المهديين تمسكوابها و عضوا عليها بالنواجذ».(173)

 

درباره اين حديث ابتدا مناقشه سندى كوتاهى داريم:

اين حديث به 6 طريق در بعضى منابع روايى اهل سنت از قبيل سنن دارمي، ابوداود، صحيح ترمذى و ابن ماجه وارد شده است. با دقت در طرق آن به نام هايى همچون ثوربن يزيد، وليد بن مسلم، يحيى بن ابى كثير، محمد بن ابراهيم بن حارث، معاويه بن صالح، عمرو بن ابى سلمه تنيسى و بقية بن وليد برمى خوريم كه به شهادت ارباب جرح و تعديل، ضعيف، متروك الحديث، غير قابل احتجاج، اهل تدليس و منحرف خوانده شده اند و هيچيك از طرق ششگانه آن از يكى از اين اشخاص تهى نيست.

اين حديث در تمامى اسانيدش سرانجام به يك تن برمى گردد و او عرباض بن ساريه است يعنى تنها صحابى كه به نقل اين حديث اهتمام ورزيده است. با توجه به اينكه رواى دست اول آن يك نفر مى باشد، حديث در زمره اخبار آحاد جاى مى گيرد.

 

و اما اشكالات دلالى

1- از آنجا كه اين حديث خبر واحد مى باشد در مسايل مهم عقايدى و جعل حجيت قابل استناد نيست. زيرا خبر واحد دليل ظنّى است و در علم اصول ثابت شده است كه ملاك در حجيت تنها و تنها علم و قطع مى باشد و مشكوك الحجيّه و مظنون الحجيّه، فاقد حجيت است. بنابراين همچنانكه حجيت كتاب به عنوان نخستين مصدر تشريع و حجيت سنت پيامبر به عنوان دومين مصدر به دليل قطعى ثابت شده و در ادامه سنت اهل البيت نيز به ادلّه فراوان همچون آيه تطهير، حديث متواتر ثقلين و ديگر نصوص كه من حيث المجموع بالاترين مراتب قطع و يقين را مى آورد، ثابت مى باشد.

اثبات هر حجت ديگرى از قبيل سنت خلفا، قول و مذهب صحابى، قياس،استحسان و غيره نيز بايد به دليل قطعى ثابت شود. در حالى كه هيچ دليل قطعى در لازم الاتباع بودن سنّت و رويّه خلفا در دست نيست و حديث فوق نيز از اثبات اين امر عاجز است.

 

2- مقصود از قرار دادن خلفا در كنار سنت پيامبر چيست آيا منبع مستقلى در كنار آن مى باشد يعنى بخشى از شريعت بايد توسط ايشان ظاهر شود كه اين امر برخلاف اجماع علماى مذاهب و نصّ صريح قران است. و يا اينكه آنان عاملان و مجريان و حاكمان به سنت پيامبرند و در اين صورت تكليف مواردى كه در آن خلفاى سه گانه برخلاف سنت پيامبر و دستورات صريح آن حضرت احكام و فرامينى را صادركردند چيست؟

 

3- هر كه در تاريخ و سيره واخبار مطالعه كند اجمالاً براى او قطع و تواتر حاصل مى شود كه در سيره خلفا تعارضات و اختلافات عديده اى ظاهر شده بود. همچون قضيه نماز تراويح، نهى از متعه و متعه حج و تسويه و تفضيل در توزيع بيت المال و موارد ديگر كه بين خلفاى سه گانه و به ويژه بين ايشان و على(ع) به عنوان چهارمين خلفا اختلاف وجود داشت. اكنون اين پرسش پديد مى آيد كه در اين موارد اختلافى تكليف چه بوده و نظر و سيره كدامشان حجت و لازم الاتباع است و وجه ترجيح كدام است.

 

4- و ديگر بار به شهادت تاريخ در زمان خلفا، بسيارى از صحابه در مسايل گوناگون با آنان مخالفت ورزيده، خود خلفا هم انتظار پيروى ديگر صحابه از آنان را نداشته و اجازه مخالفت با خود را مى دادند و اگر پيامبر(ص) آنان را ملزم به اطاعت از خلفا كرده بود چگونه از فرمان او عدول می كردند.

 

5- اين قضيه متعلق خود را تعيين نمى كند، به بيان ديگر مقصود از خلفاى راشدين در سخن روشن نيست. بلكه مى توان مدّعى شد به قرينه ديگر نصوصى كه در حقّ اهل بيت رسيده و طاعتشان را الزامى دانسته و احاديثى كه در آنها از خلفاى اثنى عشر پيامبر(ص) ياد شده، در اينجا نيز منظور از خلفاى راشدين همان ائمه اهل البيت يعنى على(ع) و فرزندان او باشند كه استحقاق رهبرى امت را دارا بوده اند. علاوه بر اين كه اصطلاح خلفاى راشدين از جمله مصطلحاتى است كه در دوران بنى اميه اختراع شده و پيش از آن هيچگاه و بر زبان احدى از صحابه جارى نشده است.

 

6- مضمون اين حديث مشابه احاديث مقطوعة الوضعى است كه از مصنوعات دوران بنى اميه بوده و آنان براى توجيه تبهكارى هاى خود آن احاديث را جعل نموده اند. زير در صدر حديث خبر از وجوب سمع و طاعت و از هر حاكم حق و باطلى مى دهد و ما در جاى خود از ساختگى بودن احاديث طاعت حاكمان جور سخن خواهيم گفت.(174)

 

 

نقد نظريه عدالت صحابه

 

در مساله عدالت صحابه نظريه درست را با استناد به ادله كتاب و سنت و سيره بيان كنيد.

 

قبل از شروع بحث عدالت صحابه ابتدا بايد ديد، صحابى كيست و معيار در تشخيص صحابى چه مى باشد در اين باره متاسفانه نظريات متفاوت و گاه دور از يكديگر داده شده است. اين نظريات بيش از آنكه متكى به منطق قابل دفاعى باشد، ذوق و سليقه شخصى نظريه پرداز و تاثيرپذيرى از يك فضاى فكرى خاص به وضوح در آن به چشم مى خورد.

سعيد بن مسيب تابعى صحابى را كسى مى داند كه يك يا دو سال با پيامبر همنشينى كند و در يك يا دو جنگ با ايشان همراه شود.(175)

باقلانى از متكلمان اشاعره گويد: «عرف خاصى براى امت مقرر گشته است كه ايشان اين عنوان را تنها درباره كسى به كار مى برند كه همنشينى او زياد شده باشد و نه كسى كه تنها ساعتى با پيامبر ديدار كند و با او قدمى راه رود و حديثى شنود.»(176) ديگران دائره را بسيار گسترده كرده و در تعريف صحابى آسان تر گرفته اند:

احمد بن حنبل معتقد است: «صحابه رسول خدا آنانى هستند كه ايشان را يك ماه و يا يك روز و حتى ساعتى ديده باشند.»(177)

بخارى صاحب صحيح معتقد است: «هر آنكه با پيامبر همنشينى كند و يا ايشان را ببيند و در زمره صحابه خواهد بود.»(178)

واقدى گويد: «اهل علم گويند: هر آنكه پيامبر خدا را ديدار كند در حال نبوغ و اسلام آورد و در اين امر دين خرد ورزيده و آن را بپسندد نزد ما صحابى پيامبر است هر چند كه تنها ساعتى از يك روز باشد.»(179)

و ابن حجر عسقلانى معتقد است: «صحابى كسى است كه پيامبر را در حال ايمان ديدار كرده و مسلمان از دنيا برود خواه همنشينى او با پيامبر به طول انجامد يا كوتاه باشد از ان حضرت روايت كند يا روايت نكند به همراه ايشان به جنگ رود يا نرود. حتى آن كه او را تنها يك لحظه ببيند و همنشينى هم نكند و يا حتى به خاطر عارضى همچون نابينايى نبيند».(180)

در اين ميان راغب اصفهانى معتقد است كه «صحابى به كسى گفته مى شود كه همراهى او با پيامبر زياد شود و به نظر وى مصابحت و همنشينى، دير زمانى درنگ كردن را اقتضا مى كند».(181) به نظر ما همين نظريه اخير قابل پذيرش است. و اما نظريه غالب و رايج در ميان عالمان اهل سنت و در كتاب و مولفات ايشان اثبات عدالت تمامى صحابه مى باشد. ابن عبدالبر گويد: «عدالت تمامى آنان ثابت است».(182)

و ابن اثير جزرى گويد: «تمامى صحابه عادل بوده و جرح در آنان راه نيابد.»(183)

و عسقلانى اظهار مى كند: «تمامى اهل سنت هم نظر شده اند كه جميع صحابه عدول بوده و در اين نظر فقط نوادرى از بدعت گزاران مخالفت ورزيده اند»(184) در مقام ارزيابى اين نظريه ذكر نكاتى چند از خالى از فايده نيست:

اولاً: غرض از بحث درباره عدالت صحابه و يا جرح آن تخريب شخصيت هاى پيشگام اسلام و ابطال شهود كتاب و سنت و سيره نيست. بلكه هدف شناسايى و تميز صالحان از ظالمان و نيكان از بدان است تا اين كه معلوم شود كدامين آنها صلاحيت دارند كه در گرفتن معالم دين و آثار سنت به روايت و شهادتشان استناد شود.(185)

ثانياً: نظريه تعديل تمامى صحابه از عواطف پرشور دينى مسلمانان نسبت به طبقه نخست و پيشگامان نهضت اسلام برمى خيزد. عواطفى كه بر روح حقيقت جويى و برهان خواهى غلبه كرده است.

ثالثاً: از آنجا كه صحابه از لحاظ سن و ميزان درك حضور پيامبرصلى الله عليه وآله كاملاً متفاوت بوده اند مقتضاى اصول تربيتى آن است كه سطح رشد، آگاهى و هدايت آنان با يكديگر متفاوت باشد و به همين جهت در مسأله عدالت و وثاقت هم مراتب گوناگونى يافته اند و نمى توان مدعى شد كه صرف صحبت و همراهى حكم كيميايى را داشته باشد كه مس وجود را طلا مبدل سازد. زيرا اين مطلب و منطق و برهان سليم هرگز نمى پذيرد. روشن است كه پيامبرصلى الله عليه وآله از روش هاى متعارف و نه معجزه آسا براى ارشاد و هدايت خلق استفاده مى كرده و نه آن كه كيميا گونه در نخستين ديدار شخصيت مخاطب خود را كاملاً دگرگون سازد.بنابراين مقتضاى اصول و قواعد تربيتى اين است كه درجات بالا و متوسط و پايين در بين صحابه پيامبر گرد آيند. اين اصل را قران و حديث و تاريخ نيز شهادت مى دهد.

 

 

و اما دسته جات صحابه در قرآن

 

1- پيشگامان نخست:« šcqà)Î6»¡¡9$#ur الأوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ.... » (توبه/ 100)

 

2- بيعت كنندگان زير درخت:« لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا » (فتح/18)

 

3- تنگدستان مهاجر:« لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَيَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ...» (حشر/ 8)

 

4- اصحاب فتح: « مُحَمَّدٌ رَسُولُ إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ » (منافقون/ 1)

 

6- منافقان پنهانوَمِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الأعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ 4....» (187) (توبه/ 101)

 

7- بيماردلان: « وَإِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلا غُرُورًا » (احزاب /12)

 

8- جاسوسان: « ... وَفِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ » (توبه: 47)

 

 

9- فاسقان: « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا...» (حجرات:6)

 

 

10- در آميزنندگان نيك و بد: « وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلا صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا...» (توبه:

102)

 

11- سست ايمانان: «... طَائِفَةً مِنْكُمْ وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَلْ لَنَا مِنَ الأمْرِ مِنْ شَيْءٍ...» (188) (آل عمران/154)

 

12- اسلام آورندگان غير مؤمن: « قَالَتِ الأعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الإيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ ( . . .» (حجرات/ 14)

 

13- مؤلفة قلوبهم: « إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ...» (189) (توبه/60)

 

14- فراريان از دشمن: « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الأدْبَارَ (١٥)وَمَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ » (190) (انفال: 15 و 16)

 

و در سنت نيز احاديث زيادى را برمى خوريم كه خبر از ارتداد جمعى از صحابه را مى دهد.

«يرد على يوم القيامة رهط من أصحابى فيحلوؤن عن الحوض فاقول: يارب أصحابى فيقول: انه لاعلم لك بما أحدثوا بعدك انهم ارتدوا على أدبارهم القهقرى» (191) و در پايان يكى از اين احاديث اين عبارت افزوده شده است: «فلا أراه يخلص منهم الا همل النعم» كه كنايه از آن است تنها معدودى از آن گروه ياد شده خلاصى يابند.

 

بارى و مطالعه همه جانبه حوادث پس از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله خبر از كج روى و زشت كارهاى گروهى از صحابه را مى دهد. آن گونه رفتارى كه هيچ توجيه پسنديده اى را نتوان براى آن يافت.

 

خلاصه بحث آن كه با اعتراف به كرامت و بزرگوارى جمع كثيرى از صحابه پيامبر كه در شنيدن پيام حق پيشى گرفته و نيكو همنشينى با رسول خدا گزيدند و در راه يارى او به سختى آزموده شدند و براى اعتلای دين خدا سختى و غربت دورى از وطن و رنج جهاد و طعم گرسنگى و بيچارگى را چشيدند و از هيچ كوششى براى فراگرفتن سخن حق و توحيد و عدالت و ترويج آن دورى نورزيدند و با اظهار خضوع و ادب در پيشگاه اين نيكان و ملزم يافتن خود در تأسى به سيره آن اسلاف صالح باز نمى توان، ديدگان خود را در برابر حقايق فروبسته و عيوب و زشتى ها و كجروى هاى بخشى ديگر از آنان را در حيات و رحيل پيامبرصلى الله عليه وآله ناديه انگاريم.(192)

 

 

مخالفتهاى برخى صحابه

 

مواردى از مخالفت ها و سرپيچى هاى برخى صحابه پيامبر(ص) را از فرامين ايشان در زمان حيات آن بزرگوار ذكر نماييد.

 

مسلمانان حقيقى در برابر تمامى فرامين خدا و رسولش تسليم بوده و سر مويى مخالفت نمى كند. آياتى چند از قرآن كريم به اين فرمان تصريح مى كند:

- « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ .... 4 » (حجرات: 1)

- « فَلا وَرَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا »  (نساء: 65)

 

ولى با نظر در تاريخ حيات پيامبرصلى الله عليه وآله به اين واقعيت پى مى بريم كه نه تنها منافقان و بلكه گروهى از مهاجر و انصار در مسايلى چند با پيامبرصلى الله عليه وآله به مخالفت برخاستند. كه ذكر نمونه هايى از ان خالى از فايده نيست.

 

1- پس از آنكه قرار صلح در حيبيه ميان پيامبر و مشركن بر اساس شرايط خاصى بسته شد. عمر را عصبيتش وا داشت كه به حال اعتراض نزد ابوبكر آمده و خشمگينانه بپرسد: يا أبوبكر برسول اللَّه و او گويد: بلى ديگر بار پرسيد: «اولسنا بالمسلمين» (193) پاسخ گويد: بلى سپس پرسيد: «أوليسوا بالمشركين» جواب گويد: چنين است و دست آخر عمر گويد: «فعلام نعطى الدنية فى ديننا».

 

2- به هنگام تقسيم غنائم حنين، ذوالخويصره تميمى معترضانه به پيامبر گفت: اى محمد! به عدالت رفتار نما تو عادلانه توزيع نمى كنى پيامبر فرمود: اگر من عدالت نورزم پس چه كسى عدالت ورزد.(194)

 

3- براء بن عازب گويد: پيامبرصلى الله عليه وآله و اصحابش احرام حج بسته و از مدينه بيرون شدند و چون به مكه وارد شديم فرمود: حجتان را عمره قرار دهيد مردم گفتند: اى رسول خدا ما براى حج محرم گشتيم چگونه آن را عمره مى گردانى فرمود: «بنگريد آنچه را فرمانتان دهم انجام دهيد» ولى آن گروه همچنان به اعتراض خود ادامه دادند تا آنجا كه حضرت خشمگين شده و از آنان جدا گشت و سپس بر عايشه وارد شد و او خشم را در سيماى پيامبرصلى الله عليه وآله نگريسته و پرسيد: «چه كسى تو را به خشم آورد كه خدا او رابه خشم آورد» حضرت پاسخ داد: «چگونه خشم نياورم در حالى كه من فرمان مى دهم ولى پيروى نمى شوم».(195)

 

4- ابن عباس روايت مى كند: آنگاه كه بيمارى پيامبرصلى الله عليه وآله شدت گرفت فرمود: «برايم نامه اى آوريد كه برايتان چيزى بنويسم كه ديگر گمراه نشويد.» عمر گفت: «بر پيامبر درد چيره شده و كتاب خدا بس است ما را.» پس آن جمع حاضر اختلاف ورزيده و سر و صدا بالا كرفت تا اين كه پيامبر فرمود: «برخيزيد و برويد و سزاوار نيست نزد من بگومگو كنيد.» ابن عباس گويد: « مصيبتى بالاتر از اين نبود كه مانع نوشتن پيام رسول خدا شدند.»(196)

 

5- پيامبرصلى الله عليه وآله در اواخر عمر شريفشان بنابر مصالحى سپاهى را مركب از مهاجر و انصار تشكيل داده و فرماندهى آن را به جوانى به نام اسامه بن زيد سپرده و امر به گسيل آن نمود. در اين بين كارشكنى هايى بر سر عزيمت اين سپاه صورت گرفت و حرفهايى رد و بدل شد و بعضى گفتند اين جوان را به فرماندهى پيش كسوتان مهاجر قرار مى دهد. پيامبر به سختى خشمگين شد در حالى كه بر عصا تكيه زده بود به مسجد رفته و بر منبر فرمود: «چيست سخن برخى از شما درباره اين كه اسامه را فرمانده گرداندم به تحقيق كه در گذشته نيز درباره فرماندهى پدرش خرده گرفتيد در حالى كه به خدا سوگند او شايسته آن بود و فرزندش نيز پس از او شايسته فرماندهى است.» (197)

 

 

اجتهادات شخصى خلفا

 

چند مورد از اجتهادات شخصى خلفا كه نيجه آن مخالفت با نصوص صريح شريعت بود را بيان كنيد.

 

احكام و شرايع آسمانى از سوى پروردگار جنبه توفيقى داشته و خداوند براى احدى از بندگانش حتى پيامبران مستقلاً حق تشريع قرار نداده است زيرا اساساً انسان موجودى است كه به پنهان و آشكار مصالح و مفاسد خود احاطه نداشته و احاطه مطلق از آن مدبر عالم است و بدين جهت حق قانونگذازى در انحصار خداوند مى باشد. اين سخن لااقل در اجزاء عمده اى از شريعت همچون عباديات و فرائض و حدود و ديات هرگز ترديد ناپذير نيست. در بسيارى از آيات قرآنى دخالت در امر تشريع به سختى مورد عتاب قرار گرفته و از آن به عنوان سخن بدون علم (198) پيروى از گمان،(199) تقول (بر وزن تكلف ) بست بر خداوند (200) و افترا بر خداوند(201) نام برده شده است.

با وجود اين پس از رحلت پروردگار و در دوران خلفا اجتهادات، خود رايى ها و سليقه ورزى های شخصى رخ نموده و رفته رفته نصوص شرعى و احكام ثابت الهى دستخوش تغيير گرديد. ذيلاً امثله اى از اين اجتهادات را ذكر مى كنيم.

 

1- تصرف در اذان: مالك بن انس در موطّاء خود آورده: مؤذن بامدادان نزد عمر بن خطاب آمد كه او را براى نماز صبح ندا دهد ولى او را خواب يافت پس صدا زد: نماز بهتر از خواب است عمر را از اين گفته خوش آمده و فرمان داد كه آن را در اذان صبح قرار دهند.(202) و به اين ترتيب بر حسب دستور خليفه دوم عبارتى بر اذان صبح افزوده مى شود همچنان كه وى در جاى ديگر براى آنكه انگيزه مردم در شتافتن به جبهه هاى جنگ ضعيف نشود فرمان مى دهد عبارت «حى على خير العمل » از متن اذان حذف شود.

 

2- متعه حج از جمله احكامى است كه هم در قرآن بدان تصريح شده و هم پيامبر در جريان حجةالوداع مردم بدان فرمان داد. آن حضرت از ايشان خواست كه پس از طواف و سعى تقصير نموده و محرم شوند تا اين كه ديگر بار يكى از روزهاى دهه اول ذى الحجه براي حج تمتع بندند و در اين فاصله مادامى كه هستند انجام تمامى تروك احرام از جمله خلوت و آميزش با زنان بر آنان مباح باشد. همان جا اعتراضى شكل گرفت و گروهى را شنيدن اين فرمان گران آمد ولى پيامبر در طرح فرمان خود صريح و قاطع بود. فردى از صحابه پرسيد: آيا اين جدايى عمره از حج تنها براى امسال است يا هميشه و حضرت در حالى كه انگشتان خويش را در هم فرومى برد فرمود:«براى هميشه عمره را در حج داخل كردم براى هميشه» (203) چون نوبت به خلافت عمر رسيد وى از اين كار نهى نموده و مى گفت: «مى دانستم كه پيامبر صحابه ايشان چنين مى كردند ولى خوش ندارم كه در زير اين درختان با زنان خود در آميزند و آنگاه در حالى كه آب غسل از سرهاشان مى چكد حج گذارند.» (204) و سرانجام در مدار زمان سنت خليفه دوم در برابر سنت پيامبر قد برافراشته و عاميان پيروى از آن را بر خود فرض كرده و پيشوايان مذاهب براساس آن فتوى مى دهند.

 

مالك بن انس از سعد وقاص بن قيس روايت كند سالى معاويه حج گزارد و آن دو از عمره تمتع سخن مى گفتند. ضحاك بن قيس گفت: اين را كسى انجام دهد كه به فرمان خدا جهل ورزد. سعد به او پاسخ داد بد حرفى را گفتى اى برادر؛ ضحاك گفت: هر آينه عمر از آن نهى كرد. سعد پاسخ داد: آن را پيامبر انجام مى داد و ما هم همراه او انجام مى داديم.(205)

 

3- متعه زنان از جمله احكام زمان پيامبر بود كه در زمان خلافت عمر با نهى و تحريم وى از گردونه مباحاث شريعه خارج گشت و با استناد به همين تحريم از آن زمان تاكنون احدى از مفتيان مذاهب فتوى به حليت آن نداده است.(206)

 

4- نماز تراويح: رواى گويد: شبى را با عمر به مسجد آمدم در آنجا مردم پراكنده گشته و برخى براى خود نماز می خواندند و برخى براى گروهى ديگر عمر گفت: «به نظر من اگر اينان را بر يك قارى گرد آوريم بهتر بود» سپس عزم را نموده و آنان را به امامت ابى ابن كعب گرد آورد. شبى ديگر همراه او به مسجد آمديم و مردم نماز را به قارى خود مى گزاردند عمر گفت: « نيكو بدعتى است در دين».(207)

اين بدعت در حالى آورده شد كه قبلاً صاحب شريعت در زمان خود از به جماعت گزاردن نوافل شامگاهى رمضان نهى كرده است.

 

5- قطع سهم ذوى القربى از خمس و سهام مؤلفة قلوبهم از زكات، نافذ دانستم طلاق سه گانه در يك مجلس، افزودن اذان روز جمعه و دهها مورد ديگرى از اجتهادات خلفا در برابر نصوص شرعى است.(208)

 

 

نقد عبارت ابن حزم

 

«لاخلاف من احد من الامة فى ان عبدالرحمن بن ملحم لم يقتل علياً رضى اللَّه عنه الامنأولا مجتهداً مقتدراً على أنّه صواب» (الفصل 4/261)

«قطعنا أنَّ معاوية رضى اللَّه عنه و من معه مخطئون مجتهدون مأجورون اجراً واحداً»

«انما اجتهوا فى مسائل دماء كالتى اجتهد فيها المفتون و فى المفتين من يرى قتل الساره فيهم من يرى قتل الحر بالعبد و منهم من لايراه و منهم من يرى مؤمن بالكافر و منهم من لايراه فاى فرق بين هذه الاجتهادات و اجتهاد معاويه و عمر و غيرهما» (الفصل 4/160)

«عمار رضى اللَّه عنه قتله الوالغادية، فأبوالغاية رضى اللَّه عنه متاول مجتهد مخطى فيه باغ عليه مأجور أجراً واحداً و ليس هذا كقتلة عثمان رضى اللَّه عنه لانهم لامجال للاجتهاد فى قتله لانه لم يقتل احداً و لاحارب و لاقاتل و لادافع و لازنا بعد احصان و لاارتد فيسوغ المحاربة تأويل بل هم فساق محاربون سافكون دماً حراماً عمداً بلاتأويل على سبيل الظلم والعدوان فهم فساق ملعون» (الفصل 4/161)

 

تاويل در لغت به معنى تفسير و تعبير رويا و بازگرداندن شى به غايتى كه مراد باشد و اجتهاد اصطلاحاً به كاربستن همه توان براى دستيابى به احكام شرعى و كلى و يا وظايف شخصى جزيى مى باشد. لازم است تلاش مجتهد براى دستيابى به وظایف براساس ادله شرع و منابع حكم و روشهاى مشروع اجتهاد انجام گيرد و نتوان هر كوششى را كه از سر جهل به منابع و طرق و يا برخاسته از هوا و هوس باشد. اجتهاد ناميد. با وجود اين به گفته علامه سيد مرتضى عسكرى در عرف مكتب خلفا تمام كوشش هايى كه براى تغيير در احكام و نصوص شرعى و آوردن احكام متناقض كتاب و سنت صورت گرفته اجتهاد ناميده شده است.(209)

همچنان كه دو واژه تاويل و اجتهاد دستاويزى گشته است جهت پوشش نهادن بر اقدامات تبهكارى كه جمعى از وابستگان دستگاههاى خلافت بدان دست مى يازيدند و امثال ابن حزم كه شديداً از اين عرف متاثر مى باشند دست به چنين قضاوت هاى ناصوابى زده و با خوش بينى توجيه ناپذير خود قاتل على عليه السلام و عمار و محاربان و معارضان حكومت عدل را مجتهدان پاك نيت مى نامند در اينجا پيرامون اظهار نظرهاى ابن حزم ناگزير از بيان نكاتى چند هستيم:

 

1- شخصيت عظيم و محاسن بى بديل على عليه السلام ميان صحابه و شخصيت هاى بزرگ اسلامى براى احدى از آحاد ملت پوشيده نيست حب او نشانه ايمان و بغض او علامت نفاق است. احاديث انبوهى از پيامبرصلى الله عليه وآله بر سر السنه و افواه صحابه است كه قاتل او «اشقى الاخرين» «أشقى الناس» و «أشقى هذه الامة» است.(210) با اين وجود چگونه جنايت هولناك قتل اين ابر مرد استثنايى تاريخ و مجسمه ايمان و فضيلت اجتهاد ناميده مى شود و كدامين اجتهادى منجر به وجوب قتل امام و خليفه مفترض الطاعة مى شود و آن را مهر نكاح دختر خارجى مسلك كه به او دل داده است قرار مى دهد(211) و اين كدامين امتى است كه ابن حزم مدعى آن است كه اجماع نموده است بر اين كه ابن ملجم در جنايت شنیع خود مجتهد و متاول بوده و آن را صواب ديده كه بدان دست يازيده است و اگر از سر كمال بى انصافى هيچ بدبينى به ابن ملجم نداشته و او را فقط انسان نادان و احمقى بدانيم كه تصور كرده است قتل امير المومنين عليه السلام وظيفه او است، آيا مى توان هر اقدامى كه از سر جهل و حماقت را اجتهاد ناميد مگر آن كه الفاظ از معانى حقيقى خود خارج شده و تفسير و دگرگونى يافته باشند و در اين صورت اجتهاد در قتل همه پيامبران و جانشينان و مصلحان هم روا و توجيه پذير است.

 

2- يكى از جنايات عظيمى كه در تحليل تاريخ توسط پژوهشگران متاثر از عرف خلفا و فرهنگ كاخ نشينى اموى انجام شده است آن است كه امثال معاويه بن ابى سفيان و همدستان او صحابى شريف و دلسوز و ارزنده خوانده شوند. معاويه آن است كه از روز نخست تمام رفتار خود را براساس فريب و تزوير و دروغ بنا نهاده و اين ورشكسته يوم الفتح در صدد بود به هر طريقى حيثيت جاهلى از دست رفته خود را اعاده كند. او كسى است كه بدون عذرمقبولى از بيعت با امام مسلمين خوددارى ورزيد بلكه عليه او خروج و به محاربه برخاست. او در صفين على عليه السلام يعنى شخصيتى كه به شهادت دهها تن، تصريح روشن پيامبرصلى الله عليه وآله استوانه حقيقت اسلام است و همچنين صد تن از اصحاب بدر به جنگ برخاست.

وى كسى است كه با براه انداختن جنگ خونينى وحدت مسلمين را متلاشى و موجوديت اسلامى را ويران و خود مسلمانان را مباح نمود. او كسى است كه كارگزاران خود امثال ارطاة و ضحاك بن قيس و ديگران را روانه شهرها و سرزمين هاى دوردست و حاشيه اى عراق و حجاز نموده و جناياتى را مرتكب مى شد كه ذكر آنها شرم آوراست.

و او همان است كه نظام خلافت اسلام را از اساس دمكراتيك و مردمى آن به نظام سلطنتى و پادشاهى كاخ نشينى تبديل كرد و بدعتى ننگين را در تاريخ جاى گذارد.

او كسى است كه فرمان داد در عراق و شام در پهنه آفاق بر فراز منابر و صبح و شام على عليه السلام را دشنام گويند و بدين ترتيب رفتارى را كه به صريح قرآن به كافران روا نيست به پاك ترين و شريف ترين انسانهاى عالم رواشمرد.(212)

 

او به كارگزاران خود بخشنامه كرده بود كه هر كه در فضيلت على و خاندانش حديثى روايت كند خونش مباح باشد و دستور داده بود كه در فضائل و مناقب عثمان و خلفاى ديگر دست به جعل احاديث دروغين بزنند و هر كه در اين راه بكوشد را مشمول پاداش هاى ويژه گردانند.(213)

 

او كسى است كه در راه نشر عداوت خاندان پيامبر كه مقام طهارت يكى از فضائل آنان است از هيچ كوششى دريغ نورزيد تا اين كه صحابه بزرگوارى همچون حجر بن عدى و عمرو بن حمق خزاعى را به جرم دوستى با على دستگير و به طرز فجيعى به شهادت رسانيد.

 

او در آغازگرى جنگ و در داورى پايان آن در فرمانروايى شام در صلح با حسن بن على عليه السلام و در زير پانهادن پيمان نامه صلح در فراهم آوردن زمنيه سلطنت براى فرزند شوم و نابكار خود و در همه جا بنا را بر فريب كارى و اضلال مردم نهاده بود. حال با اين كارنامه ننگين و سياه چگونه مى توان باز خوش بين بود و انبوه رفتار جنايت آميز او را در پوشش اجتهاد توجيه نمود.

 

3- عمار ياسر از صحابه عظيم القدر پيامبرصلى الله عليه وآله است مناقب وى انبوه و كم نظير است. پيامبرصلى الله عليه وآله در حق عمار مى فرمود: «آنگاه كه مردم اختلاف كنند فرزند سميه با حق است».(214)

و مى فرمود: «تو را گروه سركش ستمگر خواهد كشت».(215)

و مى فرمود: «هر آنكه عمار را دشمن بدارد خدا را دشمن داشته و هر آنكه به او كينه ورزد به خدا كينه ورزيده است».(216) و او قاتل را در آتش مى ديد.(217) با وجود اين چه مجالى باقى مى ماند قاتل اين انسان بزرگ مجتهد و متاول بوده و بر اين كار خود ماجور هم باشد و مگر نه اين است كه دشمنى با عمار يعنى دشمنى با خدا و جنگيدن با او يعنى يارى نمودن باطل و آيا در يارى باطل و دشمنى با خداوند هم مى توان اجتهاد ورزيد. ابولاغاديه قاتل عمار از مجهولان دوران و انسانهاى بى مقدار روزگار است از او روايتى نقل نشده است مگر «دمائكم و اموالكم حارم» و «لاترجعوا بعدى كفارا يضرب بعضكم رقاب بعض» و شگفت از او اين كه سخن پيامبر را شنيده و عمار را مى كشد.(218)

 

4- چرا ابن حزم نسبت به قاتلان عثمان مجالى براى اجتهادشان باقى نمى گذارد در حالى كه بيشترين چيزى را كه مى توان در حقشان گفت آن است كه آنان اجتهاد در برابر نص انجام داده و به خاطر اعتراضى كه نسبت به سوء رفتار و تصرفات خليفه و وابستگانش داشتند او را مستحق كيفر مرگ يافته و به قتل رسانيدند.(219) اگر ابن حزم دائره اجتهاد را آنقدر وسيع نموده كه مخالفتهاى بى شمار با نصوص و دستورات نبوى را اجتهاد مى نامد بايد قضيه قتل عثمان را هم به عنوان يكى از مصاديق همين اجتهاد به شمار آورد.

 

5- خلاصه سخن آن كه فرق است آنجا كه مفتيان كوشش خود را براى تشخيص احكام و استنباط وظايف خالصانه به كار بسته و به عليت پوشيده مانده ادله بر برخى و يا برداشت هاى متفاوت يافتن از ظاهر نصوص و يا اخذ به برخى از نصوص و ترك بعضى ديگر از نتيجه آراء و فتوايشان مختلف شود و در اين بين مصيبت آنان را دو جرم و خطای آنان را يك اجر نصيب گردد و آنجايى كه محاربان با على عليه السلام و عمار و امثال آنان از صدها آيه از كتاب خدا همچون آيه تطهير، مباهله و مودت و صدها نص ثابت نبوى روى گردانده و قتل آن نيكمردان را اراده كنند و از اين راه تقرب به خداوند را جستجو نمايند!!!

 

 

پی نوشت ها

 

1) درباره شأن نزول آيه در غدير خم بنگريد به شواهد التنزيل حسكانى 1/249، الدار المنثور 2/298 و تاريخ ابن عساكر و ترجمه امام على ح/452

2) مجمع الزوائد 9/162 تا 165

3) مسند احمد (1/118 و 119 و 4/281 و 368 و ابن ماجد 1/43 ح و 116 و البداية و النهايد 5/29)

4) مسند احمد (1/118 و 4/281 و 370 و 5/374 و مستدرك 3/109 و ابن ماجه باب فضل على و شواهد التنزيل 1/255 و البداية و النهايه 5/29 و 21)

5) شواهد التنزيل (1/201 ح 211 و 213 و البداية و النهايه 5/214)

6) مسند احمد (4/281 و البداية و النهاية 5/21 و ابن ماجه باب فضائل على و الرياض النضره 2/169)

7) الجامع الصحيح ترمذى 2/298

8) الاستيعاب 2/373

9) الصواعق المحرقه ص 25

10) تهذيب التهذيب 7/339

11) فتح البارى 7/61

12) جهت مزيد تفصيل بنگريد به ألغدير 1/14 تا 61

13) ذكر مستند حوادث پس از فوت پيامبر به بحث هاى بعدى موكول مى شود.

14) در اين باره طبرى در تاريخ خود مذاكره اى را بين ابن عباس و خليفه دوم نقل مى كند كه در آنجا خليفه اعتراف نمود كه دليل اعتراض ما از شما آن بود كه قريش را خوش نمى آمد نبوت و خلافت هر دو در بنى هاشم گرد آيد و به اين جهت به مردم ببالند. (انَّ قريشاً كرهت ان تجتمع فيكم النبّوه و الخلافة فتجحفون على النّاس) (طبرى 5/30 - 32)

15) بنگريد به صحيح بخارى - باب جوائز الوفد از كتاب الجهاد و السّير و طبقات ابن سعد و شرح نهج به نقل از جواهرى در سقيفه)

16) ذكر مستند حوادث پس از وفات پيامبر به بحث هاى بعدى موكول مى شود.

17) در اين باره طبرى در تاريخ خود مذاركره اى را بين ابن عباس و خليفه دوم نقل مى كند كه در آنجا خليفه اعتراف نمود كه دليل اعراض ما از شما آن بوده كه قريش را خوش نمى آمد نبوت و خلافت هر دو در بنى هاشم گرد آيد و به اين جهت به مردم ببالندانَّ قريشاً كرهت ان تجتمع فيكم النبّوه و الخلافة فتحجفون على النّاس) (طبرى 5/30 32-)

18) بنگريد به صحيح بخارى - باب الجوائز الوفد از كتاب الجهاد و السّير و طبقات ابن سعد و شرح نهج به نقل از جوهرى در سقيفه

19) شرح افزون مطالب فوق را «الاصول العامة للفقه المقارن 149 - 151 و الميزان 16/310 - 313» ذيل آيه تطهير بيابيد.

20) تفسير كبير 10/144

21) تفسير كبير 10/144

22) تفسير كبير 10/144

23) شرح مطالب فوق را در الاصول للفقه المقارن 159/163 بيابيد.

24) صحاح الجوهرى 3/156

25) نقل از هوية التشيع - الوائلى /12

26) الملل و النل 1/107

27) مقالات الاسلاميين 1/65

28) الفرق و المقالات نوبختى

29) مانزد پيامبر بوديم كه على پيش آمد پيامبر فرمود: سوگند به آنكه جانم در دست او است اين فرد و شيعيانش رستگاران روز قيامتند و در اين هنگام وحى آمد كه آنانى كه ايمان آورده و عمل نيكو پيشه كنند همانا بهترين خلائقند. (الدر المنثور6/589)

30) آنگاه كه آيه (سوره بينه) نازل گشت پيامبر به على فرمود: مقصود آيه تو و شيعه تو است كه در روز قيامت خشنود و پسنديده خواهيد بود. (همان مأخذ)

31) الصواعق المحرقه 161

32) اى على، هر آينه تو و شيعه ات خشنود و پسنديده بر خدا وارد خواهيد شد و خشمگين و سرافكنده (نهايه 4/106 ماده قمح)

33) تاريخ طبرى 2/217 كامل بن اثير 2/62 تاريخ ابوالفداء 1/116 سيره حلبيه 1/286 مسند احمد1/111

34) بخارى باب غزوه تبوك 3/58 مسلم باب فضائل على 2/323 خصائص نسائى 4 و 14 و 18 ابن ماجه 1/28 باب فضائل اصحاب النبى و ساير منابع.

35) بنگريد به آياتى كه جايگاه هرون نسبت به موسى را بيان مى كند و اجعل لى وزيراً من أهلى... أخلفنى فى قومى...

36) خصائص نسائى 19 و 23 و 24 مسند احمد 4/438 مستدرك حاكم 3/111 كنز العمال 11/599 شرح ترمذى 13/165 باب منافب على

37) زيرا ساير معانى همچون محبت و نصرت هميشه براى على عليه السلام ثابت است و اختصاصى به پس از پيامبر ندارد.

38) كنزل العمال، كتاب الفضائل 11/610 و معجم الكبير طبرانى 6/241.

39) تاريخ ابن عساكر3/5

40) صفين نصر بن مزاحم 29 چاپ قاهره

41) واعجباً أتكون الخلافة بالصحابة و لاتكون بالصحابة و القرابة (نهج البلاغه حكمت: 185)

42) فان كنت بالشورى ملكت امورهم

فكيف بهذا و المشيرون غيّب 

 و ان كنت باقربى حجت خصيمهم 

 فغيرك أولى بالنبى و أقرب 

43) انّ الائمه من قريش غرسوا فى هذا البطم من هاشم لاتصلح على سواهم و لاتصلح الولاة من غيرهم (نهج البلاغه ج/144)

44) فواللَّه ما زلت مدفوعاً عن حقّى مستأثراً علىّ منذ قبض ا+ نبيّه حتى يأمّ الناس هذا(خ/6)

45) اللهم انى استعينك على قريش و من أعانهم فانهم قطعوا رحمى و صغّروا عظيم منزلتى و أجمعوا على منا زعتى أمراً هولى (خ /172)

46) بنگريد به خطبه 3 نهج البلاغه

47) مسند احمد 6/219 طبقات ابن سعد 2/276 تاريخ ابن كثير 5/243 ابن ماجه ح /1627 انساب الاشراف 1/567 و غيره.

48) طبقات 2/269 كنز العمال 4/54

49) بخارى كتاب الحدود باب رجم الحبلى طبرى ذكر حوادث سنه 11، 2/325

50) شرح ابن ابى الحديد 2/25

51) تاريخ طبرى 3/28 و ابن اثير 2/325

52) العقد الفريد 4/260 و الموفقيات 58

53) طبرى 3/23 ابن هشام 4/34 و تاريخ الخلفاء 69

54) سيره ابن هشام 4/343

55) موفقيات 583

56) مسنداحمد 1/55 تاريخ الخلفاء 67

57) الامامة و السياسة 1/14

58) شيرى را بدوش كه بخشى از آن مال تو است امروز بر خلافت ابوبكر اصرار نمى ورزى مگر آن كه فردا تا را برگزيند.(انساب الاشراف 1/587)

59) طبرى 3/202 الامامة و السياسة 1/18 لسان الميران 4/189 تاريخ ذهبى 2/388

60) العقد الفريد 4/260 انساب الاشراف 1/586 و ابوالفداء 1/156

61) شرح نهج البلاغه 2/50

62) طبرى 3/202 العقد الفريد 4/260 الامامة و السياسة 1/14 الاستيعاب 2/599 انساب الاشراف 1/586 و اسدالغابه 3/222

63) طبقات 3/617 انساب الاشراف 1/589 و عقد الفريد 4/260

64) بيعت ابوبكر غافلگيرانه و بدون تدبر كافى بود خداوند شرش را مصون داشت (بخارى - كتاب الحدود - باب رجم الحبلى - انساب الاشراف 5/15)

65) ترمذى 5 باب مناقب على

66) ابن العربى شرح سنن ترمذى 13/229 امام الحرمين الارشاد فى الكلام 424 ماوردى احكام السلطانيه 7-11 تفسير قربطى 1/296

67) تفضيل بيشتر مباحث اين بخش را در معالم المدرستين 1/150 - 178 و الملل والنحل سبحانى 6/183 بيابيد.

68) بخارى كتاب الاحكام - باب الاستخلاف 1/2109 - مسلم 6/3

69) مسند احمد 5/96 - 108

70) مستدرك الصحيحين 3/617

71) مستدرك الصحيحين 3/617

72) مسند احمد 1/398 4067

73) بنگريد به الاصول للفقه المقارن 178 - 180

74) شرح سنن ترمذى 9/68 - 69

75) شرح نووى بر مسلم 12/201

76) تاريخ الخلفاء 12

77) فتح البارى 13/182

78) مجلة الاسلاميه العدد الثالث فوريه 1969

79) در آينده بحث هاى مستقل و مبسوطى از اين حديث به ميان خواهد آمد.

80) مستدرك الصحيحين 3/151

81) الارعون حديثاً نبهانى /216 از طبرانى در ألاوسط

82) مستدرك الصحيحين 3/149

83) تحقيق آن است كه ابوطفيل خود صحابى است و گفته اند: روزگار درازى را عمر نمود و آخرين صحابه پيامبر بود كه در سال 120 هجرى چشم از جهان فروبست وى حديث ثقلين را به روايت ديگر صحابيان نقل كرده است.

84) روزى پيامبر در آبگاهى كه خم ناميده مى شد در بين راه مكه و مدينه به سخن ايستاد پس خدا را حمد و ثنا گفته، اندرز داده و سپس فرمود: «اى مردم من نيز بشرى هستم كه نزديك است سروش پروردگار مرا برسد و من دعوت او را پاسخ گويم. هان! من در بين شما دو گوهر نفيس به يادگار مى گذارم. نخستين آنها كتاب خدااست كه در آن هدايت و نور است پس كتاب خدا را برگرفته و بدان چنگ زنيد و بدين گونه به قرآن فراخوانده و ترغيب نمود سپس فرمود: و اهل بيتم خدا را ياد آورتان مى شوم درباره اهل بيتم (3 بار) (صحيح مسلم، كتاب فضائل، باب فضائل على)

85) من در بين شما چيزى را به يادگار مى نهم كه اگر بدان چنگ زنيد ديگر پس از من گمراه نشويد يكى از آن دو بزرگتر از ديگرى است كتاب خدا كه ريسمان پيوسته اى از آسمان به زمين و عترتم يعنى اهل بيتم و اين دو از هم جدا نشوند تا در حوض بر من وارد شوند. هان! بنگريد كه چگونه جانشينانى براى من در بين آن دو هستيد.(صحيح ترمذى 5/329)

86) آن گاه كه پيامبر خدا از حجةالوداع بازمى گشت در غديرخم فرود آمد و فرمان داد سايبانها را برافراشتند سپس فرمود «گويى كه من فراخوانده شده و من نيز پاسخ گفته ام و هر آينه در بين شما دو گوهر نفيس به يادگار نهادم كه يكى از آن دو از ديگرى بزرگتر است كتاب خدا و عترتم يعنى اهل بيتم بنگريد چگونه جانشينانى براى من در بين آن دو مى باشيد و به درستى كه آن دو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا اين كه در حوض بر من وارد شوند... راوى (ابوطفيل) گويد از زيد پرسيدم آيا تو خود اين سخنان را شنيدى پاسخ داد: به درستى كه هيچ كس در ان سايبان ها نبود مگر آن كه به چشم خود ديده و به دو گوش خود شنيد». (خصائص نسائى /21)

87) الصواعق المحرقه /149

88) شرح المقاصد5/303

89) الصّواق المحرقه /148

90) همان /149

91) كنزالعمال 5/41

92) الصواعق المحرقه /24

93) شرح گفتار فوق را در خلاصه عقبات الانوار 2/57 - 87 بيابيد.

94) عبارت حديث عايشه اين است: «خرج رسول اللَّه غداة و عليه مرط مرجل من شعرا سود فجاءالحسن بن على فؤدخله ثم جاءالحسين فدخل معه ثم جاءت على فأدخله ثم قال: انما يريد اللَّه...» (مسلم، باب فضايل اهل البيت النبى، مستدرك حاكم 3/147 و بيهقى 7/149)

95) عبارت حديث ام سلمه اين است: «ان النبى جلّل على الحسن و الحسين و علىّ و فاطمه كساء ثم قال: اللهم هؤلاء اهل بيتى و خاصّتى أذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا فعالت ام سلمه و انا معهم يا رسول ا... قال: انك الى خير (ترمذى 5/328 مسند احمد 6/292 بيهقى 2/150 مستدرك 2/416 و اسدالغابه 5/521)

96) روايات ابوسعيد را در تاريخ بغداد 10/287 و تفسير الدرالمنثور و طبرى بيابيد.

97) روايت سعد را در خصائص 9 و 4 بيابيد.

98) روايت انس را در ترمذى شرح ابن عربى 13/248 بيابيد.

99) روايت ابن عباس را در مسند احمد 1/330 و خصائص /11 بيابيد.

100) روايت عمر بن ابى سلمه را در ترمذى 5/328 بيابيد.

101) روايت عبدالله بن جعفر را در مستدرك حاكم 3/147 بيابيد.

102) ابن عباس مى گويد 9 ماه پيامبر چنين كرد (الدرالمنثور تفسير آيه و أمر اهلك بالصلاة)

103) انس گويد 6 ماه(تفسير آيه در سيوطى و طبرى)

104) الدارالمنثور ذيل آيه تطهير

105) ابوحمراء گويد: 8 ماه (استيعاب 2/598 و اسدالغابه 5/174)

106) ترمذى 5/328

107) وأيم الله ان المراة تكون مع الرجل العصر من الدهر ثم يطلقها فيرجع الى ابيها و قوم اهل بيته اصله و عصتبه الذين حرموا الصدقة بعده

108) صحيح مسلم، كتاب فضائل الصحابه: باب فضائل على

109) تفسير طبرى 25/16 و 17

110) الدارالمنثور ذيل آيه 13 شوراى

111) مستدرك حاكم 3/172

112) الصواعق المحرقه /11

113) ذخائر العقبى/25

114) اسدالغاب/367يان 5 حلية الاولياء 3/21 كشاف ذيل آيه 13 شورى

115) تنى چند از صحابه هممچون ابن عباس، انس بن مالك، عمران بن حصين و ام سلمه از پيامبر روايت كرده اند كه به على فرمود: «لايحبك لا مؤمن و لايبغضك الامنافق» (بنگريد به مسلم 1/61 و شرح ترمذى 13/177 و نسائى 2/271 و مسند احمد 1/84) و از ابن عباس و ابوسعيد و جابر روايت شده كه ما «در زمان رسول خدا منافقان را از روى بغض و كينه شان به على مى شناختيم» (شرح ترمذى 3/167 حلية الاولياء 6/284 و تارخ بغداد3/153)

116) بخارى در تفسير سوره احزاب و مسلم در باب صلاة بر نبى گويند به هنگام نزول سريفه انّ اللّه و ملئكته يصلّون على النبى (احزاب: 56) جمعى گفتند: «يا رسول الله السلام عليك فقد عرفناه فكيف الصلاة عليك قال: قولوا اللهم صل على محمد و آل محمد» در ديگر روايات آمده است «من صلى صلاة لم يضل فيها على و على اهل بيتى لم تقبل منه» (بيهقى 2/379 و دارقطنى /136) و ابن حجر در صواعق آيه احزاب را يازدهمين آيه نازل در حق اهل بيت شمرده است.

117) اى خاندان پيامبر خدا دوستى شما در قرآن واجب شده است اين ارجمندى شما را بس باشد كه هر كه در نماز خود بر شما درود نفرستد نمازش قبول نشود.

118) هيچ يك از اين امت با آل پيامبر مقايسه نشود آن كه ريزه خوار نعمت ايشان است چگونه همرديفشان گردد ايشانند اساس دين و ستونهاى يقين هر تند روى و كند روى سرانجام به ايشان بايد برسد. براى آنان است ويژگى حق و رهبرى و در ميان ايشان است وصيت و وراثت

119) پيشوايان از قريشند و در نسل هاشم نهاده شده اند پيشوايى ديگران را نسزد و غير آنان پيشوايات شايسته نمى باشد

120) بنگريد اهل بيت پيامبرتان را با آنان هم سوئى گزينيد و در پى ايشان روان شويد كه شما را نه از راه هدايت بدر آورند نه به هلاكت بازگردانند. پس اگر آرام گرفتند آرام گيريد و اگر بپاخاستند بپاخيزيد برايشان پيشى نگيريد كه گمراه شويد و عقب نمانيد كه هلاك شويد.

121) آنان حيات دانش و مرگ نادانى اند بردباريشان را از دانششان و ظاهرشان از نهانشان و سكوتشان از كلام حكيمانشان خبر دهد نه با حق مخالفت ورزند و نه در آن ترديد كنند. ايشان پايه هاى اسلام و پناهگاه هاى ايمن هستند به وسيله آنان حق به جايگاه اصلى خويش باز گشته و باطل از مكان خود پاكسازى شده و زبانش از بن بريده شود. آنان در دين خرد ورزيدند از سر رعايت و خوش فهمى ونه شنيدن و بازگفتن چرا كه بازگويان بسيارند و حافظان علم اندكند.

122) نهج البلاغه خ /190 قاصعه

123) انى كنت اذا سألته أنبأنى و اذا سكت ابتدؤنى (طبقات ابن سعد - ترجمه امام على)

124) كان لى على رسول اللَّه مدخلان بالليل و مدخل النّهار (سنن نسائى 1/187)

125) واللّه ما نزلت ايه الا و قد علمت فى ما نزلت و اين نزلت و على من نزلت آنّ ربّى وهب لى قلباً عقولاً و لساناً طلقاً (طبقات / ترجمه امام على)

126) لئيس كل أصحاب رسول اللَّه من كان يساله و يستفهمه حتى ان كانوا ليحبّون أن يجى ء الاعرابى و الطارى فيسأله حتى يسمعوا و كان لايمربى عن ذالك شيى ء الا سالته و حفطته (نهج البلاغه خ /210)

127) دعا رسول اللَّه علياً الطائف فانتجاه فقال الناس لقد طال نجواه مع البن عمه فقال رسول اللَّه ما انتجيته و لكنّ اللَّه انتجاه (ترمذى باب مناقب على و تاريخ بغداد 7/402)

128) اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدى نجويكم صدقة... (مجائله: 12)

129) علّمنى رسول اللَّه الف باب من العلم و تشعب لى من كلّ باب الف باب (تفسير رازى ذيل آيه انّ اللَّه اصطفى كنزالعمال 6/392 و 405)

130) مستدرك حاكم 3/138 خصائص نسائى /40 و مسند احمد6/300

131) الجامع الصغير 1/415 الصواعق المحرقه /73 تهذيب التهذيب 6/320 مستدرك حاكم 3/126

132) كنز العمال 11/600 جامع الصغير 1/415 حديث مدينة العلم از جمله احاديث متواترى است كه بسيارى از صاحبان صحاح و سنن و مسانيد آن را روايت كرده اند. علامه امينى در جلد ششم الغدير 143 تن از محدثان اهل سنت را نام مى برد كه به اخراج اين احاديث اهتمام نموده اند از جمله حاكم در مستدرك عبدالرزاق در مصنف، احمد بن حنبل در مناقب، ترمذى در صحيح ابن جرير در تهذيب الاثار طبراين در معجم الكبير، خطيب در تاريخ بغدا، ابن عبدالبر در استيعاب خطيب خوارزمى در مناقب ابن اثير در جامع الاصول جزرى در اسدالاغابه سيوطى در جامع الصغير متقى هندى در كنز العمال اين عساكر در تاريخ دمشق و بسيارى ديگر آن را ذكر و صحيح يا حسن شمرده اند.

133) كنزالعمال 11/614

134) مستدرك حاكم 3/122 به شرط شيخين

135) كنز العمال 11/605 جمع الجوامع سيوطى 6/398 استيعاب 3/1099 مجمع الزوائد 9/101 و 114 و سيره حلبيه 1/285

136) جامع الصغير سيوطى 2/177

137) استيعاب به هامش اصابه 3/38

138) لاابقانى اللّه لمضلةٍ ليس لها أبوحسن (انساب الاشراف/100)

139) لولاك لافتصحنا

140) لولا علىُّ لهلك عمر

141) و ما علمى و علم اصحاب محمدصلى الله عليه وآله فى علم علىُّ الاكقطرةٍ فى سبعه أبحر (بحار 89/105)

142) واللَّه لقد اعطى على بن ابيطالب تسعة اعشار العلم و لقد شاركهم فى العشر العاشر (استيعاب 3/1104)

143) آنّ القران انزل على سبعة أحرف ما منها حرف الا و له ظهر و بطن و انّ علىّ بن ابيطالب عنده منه الظاهر و الباطن (اسد الغابه 4/22)

144) كان على خير الناس و اعلهم بعد رسول اللَّه و لقد رأيته كان بحراً يسيل سيلاً (انساب الاشراف)

145) ما كان أحد من الناس يقول سلونى غير على بن ابيطالب

146) شهدت علياً و هو يخطب و يقول سلونى فواللَّه لاتسألونى عن شى ء يكون الى يوم القيامة الا حدَّثتكم به وسلونى عم كتاب اللَّه و فواللَّه ما من ايةٍ الا و أنا أبليلٍ نزلت أم بنهارٍ أم فى سهلٍ أم فى جبلٍ (تفسير طبرى 26/116 طبقات 2/338 فتح البارى 10/221)

147) عن احمد حنبل: ما جاء الاحد من اصحاب اللَّه من الفضائل ما جاء لعلى بين ابيطالب (مستدرك حاكم 3/107)

148) اسد الغابه 4/30 ترمذى 5/300 خصائص /5 مستدرك حاكم 3/130 ذهبى گويد از حاكم نيشابورى درباره حديث طير شوال شد پاسخ داد: «درست نيست و اگر درست مى بود هيچكس پس از پيامبر از على(ع) افضل نبود» ولى سپس نظر حاكم عوض شد و اين حديث را در مستدرك مورد طعن و اعتراض جمعى از متعصبين تندرو واقع شد. «ذهبى گويد: ولى حديث طيرى را طرق بسيارى است كه من همه آنها را يك جا گرد آورده ام و مجموع اين طرق ايجاب مى كند كه آن را ريشه و اساسى باشد» (تذكرة الحفاظ ذهبى 1039 - 1045)

149) احاديث قريب المضامينى كه در عبارت «انَّ علياً منى و أنا منه» همگى مى باشند.

150) عن سعد بن ابى وقاض: «أمر معاويه بن ابى سفيان سعداً فقال: ما منعك أن تسبَّ ابالتراب فقال: اما ما ذكرت ثلاثاً، قالهن له رسول اللَّه(ص) فلن اسبته لان تكون لى واحدة منهنَّ أحبّ الى من حمر النعم سمعت رسول اللَّه(ص) يقول له و قد خلّفهفى بعض مغازيه فقال له علىُّ: يا رسول اللَّه خلفتنى مع النساء و الصّبيان فقال رسول اللَّه(ص) أما ترضى أن تكوم منّى بمنزلة هارون من موسى الا أنّه لا نبوة بعدى و سمعته بقول يوم خبير لاعطين الراية وجلاً يحبّ اللَّه و رسوله قال: فتطاولنالها فقال: ادعوالى علياً فاتى به أرمد فبصق فى قعينيه و دفع الراية اليه فتح اللَّه عليه و لما نزلت هذه الاية: قل تعالوا ندع النائنا دعا رسول اللَّه علياً و فاطمه و حسناً و حسيناً فقال اللهم هؤلاء اهلى» (مسلم - باب فضائل على - ترمذى 2/300 خصائص 4 و مسند احمد 1/185)

151) تاريخ بغداد 14/321

152) صحيح ترمذى 5/297 و مستدرك حاكم 3/124

153) مجمع الزوائد 9/134 و الصواعق /174

154) والذى فلق الحبّة و برأ النسمه انّه لعهد النبى الامّى الىَّ أن يحبتنى لا مؤمن و لا يبغضى لا منافق (مسلم - كتاب الايمان باب الدليل على ان حبّ الانصار و علىّ من الايمان) ترمذى 5/299 سنن نسائى 2/271 خصائص /27 و سنن ابن ماجه 1/42)

155) شرح صحيح ترمذى 13/164 مسند احمد 1/151 خصائص نسائى 20 تفسير طبرى 1/45 مستدرك حاكم 3/51

156) سنن ابن ماجه - باب فضائل صحابه 1/44

157) صحيح بخارى باب معانقة الصبى ح 364 شرح ترمذى 13/195 و ابن ماجه كتاب المقدمه باب /11

158) مسند احمد 4/132 و كنز العمال 3/653

159) اين نكته لطيف و جالب را براى نخستين بار علامه سيد مرتضى عسكرى از واقعه اعلان برائت برداشت كرده اند هر چند كه قبل از ايشان نيز بسيارى به ذكر اين قضيه به عنوان يكى از مناقب على(ع) پرداخته اند. (بنگريد به معالم المدرستين 1/510 - 514)

160) اصول كافى 1/68 كتاب فضل العلم باب رواية الحدين ح/14

161) بحارالنوار /26 باب جهات علومهم ح /10

162) همان مأخذ ح /12

163) اصول كافى 1/77

164) و علمناه من لدنّا علماً» كهف: 66 «قال الذى عنده علم من الكتاب» نمل: 40 و آياتى از اين قبيل

165) و اذ قالت الملئكة با مريم...» آل عمران: 42 و 43 «أوحينا الى أم موسى أن أرضعيه» قصص: 7 و آيات ديگرى كه مبين اين حقيقت است.

166) مسلم - باب فضائل الصحابه و بخارى كتاب فضائل اصحاب النبى باب فضائل عمر

167) اصول كافى /393 باب جهات علوم الائمة(ع)

168) مرآة العقول مجلسى 3/136

169) التهذيب 2/14 و عبارت پايانى او اينچنين است: «ما رأت عين و لاسمعت اذن و لاخطر على قلب بشر أفضل من جعفر بن محمد الصادق علماً و عبادةً و ورعاً»

170) جامع اسانيد ابى حنيفه 1/222 و تذكرة الحفاظ 1/157 و عبارت ابوحنيفه چنين آغاز مى شود: «ما رأيت أفقه من جعفر بن محمد...»

171) الملل و النحل 1/272

172) مطالب السّؤل 2/55

173) سنن دارمى 1/59 سنن ابوداود 4/201 صحيح ترمذى 4 كتاب العلم /150 و سنن ابن ماجه 1/16

174) شرح گفتار فوق را در البدعة جعفر الباقرى 331 - 389 بيابيد.

175) نقل از الملل و النحل سبحانى 1/192

176) نقل از الملل و النحل سبحانى 1/192

177) نقل از الملل و النحل سبحانى 1/192

178) نقل از الملل و النحل سبحانى 1/192

179) نقل از الملل و النحل سبحانى 1/192

180) الاصابه فى تمييز الصحابه عسقلانى 1/10

181) مفردات راغب - ماده صحب

182) الاستيعاب بهامش الاصابة 1/2

183) اسدالغابة فى معرفة الصحابه 1/4

184) الاصابة 1/7

185) ابوزعه يكى از راويان موثق اهل سنت در يك بيان آتشين هر كس كه بر صحابه پيامبر خرده گيرد زنديق خطاب مى كند وى مدعى مى كند وى مدعى است كه غرض اين اشخاص آن است كه شهود را جرح نموده و در نتيجه كتاب و سنت را ابطال نمايند (بنگريد به الاصابة 1/18)

186) لازم است اين حقيقت در نظر گرفته شود كه تمامى آيات مدح و ثنا مشروط به خوش عاقبتى و دوام سلامت است وگرنه روا نيست خداوند سعادتى جمعى را تا ابد تضمين كند و هيچ عاملى نتواند در آن خدشه سازد زيرا اين با حكمت صانع و سنت آفرينش مغاير است مگر در حوزه عصمت كه ويژه پيامبران و امامان بوده و ان را هم استدلال معين و حكمت ويژه در كار است.

187) از آنجا كه قرآن در سور و آيات فراوانى به كرات از منافقان ياد كرد بايد پذيرفت كه اين گروه جمع چشمگيرى بوده اند وگرنه جاى آن نبود كه براى گروه اندنك و معدودى اين همه مبالغه صورت گيرد.

188) مقصود آيه سست ايمانانى هستند كه در نيجه شكست احد به شدت دچار هراس و ترديد شدند و گمان هاى جاهلى در دلشان ايجاد شد و همانان به تصريح قرآن چون خبر مرگ پيامبر را شنيدند نوميدانه راه گريز را پيش گرفتند.

189) مقصود از مؤلفة قلوبهم عناصر سست ايمانى هستند كه انگيزه كافى براى حمايت از اسلام نداشته و به خاطر ايجاد الفت و محبت به آنان زكات داده مى شود.

190) در اين ايه شريفه فرار از مقابل دشمن اگر به دلايل تاكتيكى نباشد شديداً مورد نهى و نكوهش واقع شده و چه بسيار مردمى كه در صحنه هاى سخت و امتحان بار غزوات از سر ترس از پيش روى دشمن گريختند.

191) در روز قيامت گروهى از اصحابم بر من وارد شده سپس از حوض رانده مى شوند و من مى گويم: پروردگارا اينان اصحاب من هستند و خطاب آيد: تو نمى دانى كه انان پس از تو چه كردند. آنان به قهقرا بازگشتند. (جامع الصول 11/120 ح 7973 و ساير روايات اين باب را در بخارى تفسير سوره مائده باب و كنت عليهم شهيداً و ترمذى ابواب صفة القيامة باب ما جاء فى الحشر و مسلم كتاب الفضائل باب اثبات حوض نبينا و ديگر منابع بيابيد).

192) براى درك مقام شايسته صحابه بزرگوار پيامبرصلى الله عليه وآله و شيواى امام سجادعليه السلام در چهارمين دعاى سحيفه مباركه مراجعه كنيد.

193) السيرة النبويه 3/271 و ترجمع گفته آخر عمر اين است: پس چرادر دينمان ذلت را پذيرا شويم.

194) الملل و النحل شهرستانى 1/21

195) ابن ماجه/باب فسخ الحج / 993 مسند احمد 4/286 و زادلامعاد ابن القيم 1/247 عبارت پايانى رسول خداصلى الله عليه وآله اين گونه است: «مالى لاأغضب و أنا امر أمراً فلا اتبع» قابل توجه است مخالفان خروج از احرام همچنان بر نظر خود باقى ماندند تا اينكه عمر به خلافت رسيد و با استفاده از اقتدار خود رسماً از متعه حج نهى نمود.

196) لما اشتد بالنبى صلى الله عليه وآله وجعه قال: ائتونى بكتاب اكتب لكم كتاباً لاتضلوا بعده قال عمر: ان النبى صلى الله عليه وآله غلبه الوجع و عندنا كتاب اللَّه فاختلفوا و كثير اللغط قال: قرموا عنى و لاينبغى عندى التنازع فخرج ابن عباس يقول: ان الزريه ما حال بين رسول اللَّه صلى الله عليه وآله و بين كتابه (صحيح بخارى كتاب العلم باب كتابة العلم 1/37)

197) أالطبقات الكبرى، 2/190 تا 192 و عبارت پيامبرصلى الله عليه وآله اين است: «ما مقالة بلغتنى عن بعضكم فى تأميرى اسامه و لقد طعنتم فى امارة أبيه و أيم اللَّه كان للامارة خليفاً و ان من بعده لخليق للامارة»

198) و لاتقف ماليس لك به عالم

199) ان يتبعون الا الظّنّ و ماتهوى الانفس

200) ولو تقول علينا يعض الاقاويل لاخذ نا منه باليمين...

201) قل اللَّه اذن لكم أم على اللَّه تفترون

202) موطأ باب ماجاء من النداء فى الصلاة 1/72 و شرح زرقانى 1/150

203) دخلت العمرة فى الحج دخلت لابل لابد لابد» مسلم، باب حجة النبى، ابوداود /2 باب صفة حجة النبى

204) مسلم، كتاب الحج 4/40 مسند احمد 1/49 ابن ماجه /2 كتاب المناسك باب التمتع باعمرة الى الحج

205) موطأ باب ما جاء فى التمتع ح 1/344

206) اين سخن عمر مستفيض است كه «متعتان كانتا محللتان على عهد رسول اللَّه و أنا أهنى عنها و اعاقب عليهما» (تفسير رازى 10/52 و شرح تجريد قوشجى 484 و ديگر منابع) و گفتار درباره تحريم متعه به وسيله خليفه دوم در آينده خواهد آمد.

207) بخارى، كتاب الصوم باب فضل من قال رمضان سخن افتخارآميز خليفه دوم در اين باره است «نعم البدعة هذه»

208) شرح اجتهادات خلفا را در كتاب ارزشمند النص والجتهاد و نيز الملل و النحل استاد سحانى 6/87 تا 97 بيابيد.

209) بنگريد به معالم المدرستين ج 2 مبحث مجتهدين در مكتب خلفا

210) اين احاديث مجموعاً در حد تواتر مى باشد بخشى از آنها را در مسند احمد 4/263 خصائص نسائى /39 الاصامه و السياسة 1/135 مستدرك حاكم 3/113 و 140 و تاريخ بغداد 1/135 و استبعاب هامش اصابه 3/60 و تاريخ ابن كثير 7/323 بيابيد.

211) درباره حكايت خاطرخواهى ابن ملجم نسبت به دخترى از خوارج بنگريد به الامامةو السياسة 1/134 تاريخ طبرى 6/83 و مستدرك حكم 3/143

212) بنگريد به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 4/56

213) بنگريد به شرح نهج البلاغه خطبه 4/57 و 57

214) اذا اختلف الناس كان ابن سميه مع الحق (ترتيب جمع الجوامع سيوطى 6/184)

215) انما تقتلك الفئة الباغية (عسقلانى در الاصابه 2/512 و تهذيب التهذيب 5/49 اشاره به تواتر حديث كرده است)

216) من عادى عماراً عاداه اللَّه و من ابغض عماراً أبغضه اللَّه (مسند احمد 4/89 و مستدرك حاكم 3/391 و تاريخ بغداد 1/152 و اسدالغابه 4/45)

217) مستدرك 3/387 جامع الصغير 2/193 اصابه 4/151 وترتيب جمع الجوامع 7/73)

218) بنگريد به استيعاب 2/680 و اصابه 4/150

219) صاحبان اين حديث را از پيامبرصلى الله عليه وآله روايت كرده اند كه: «لايحل دم امرء مسلم يشهد أن اله الا اللَّه و أنّى رسول اللَّه الا با حدى الثلات الثيب الزانى و النفس و التارك لدينه المفارثق لاجماعة» بنابراين حداكثر مى توان مدعى شد كه قاتلان عثمان در برابر اين نص اجتهاد نمودند.

 

 

 

منبع: کتابخانه تخصصی حج و زیارت

 

  • تعداد (0) متوسط امتيازات
    0 0 0 0 0
    امتياز شما
    نام :


    نام خانوادگي:


    نظر:
          ليست نظرات
Copyright © 2009 The AhlulBayt World Assembly . All right reserved